منتقدان جدی ادیان، نوعی لذت در نشان دادن حماقت دینداران به شکل پرداختن به جزییات پیدا کرده اند و وقتی که به مثابه خصم، دشمن خود را به سادگی مفرط یا جنون تشبیه کردند، آن وقت حس می کنند که دیگر کافی است و دست بر می دارند. اما مسئله این نیست که خدا هست یا نیست، مسئله این است که وقتی با استناد به شواهد فهمیدید که وجود ندارد، بعد از آن گفت وگو به چه سمتی برود. می توان خداناباور بود اما چیزهایی مفید و قابل استفاده هم در دین پیدا کرد. همچنین می توان نسبت به این امکانات کنجکاو بود و دید چطور می شود این امور را در دنیای سکولار به کار گرفت.

v     

 

می توانیم به این تشخیص برسیم که دین از سوی بشر خلق شده تا پاسخی به دو نیاز باشد که هنوز جامعه سکولار با تمامی مهارت هایی که در اختیار دارد، برای آن پاسخی پیدا نکرده است: یک: نیاز به زندگی کردن در جامعه با حفظ هارمونی و هماهنگی، به رغم انگیزه های خشونت طلبانه و خودخواهانه ما که در ذات ما ریشه دارد. دوم: نیاز به پیدا کردن راهی برای کنار آمدن با درد و غمی که ناشی از آسیب پذیری ماست و با مسائلی چون از دست دادن عزیزان و مرگ و نیستی حادث می شود.

درست است که خدا ممکن است مرده باشد، اما آن چیزی که باعث شد بشر آن را درست کند و بالا بفرستد، هنوز به جای خود باقی است. خطای تفکر خداناباوری مدرن در این است که حاضر نیست ببیند چقدر مسائل جامعه دینی با اینکه اصل آن رد شده، با دنیای موجود مرتبط است.

v     

 

ادیان درک خیلی خوبی نسبت به حس تنهایی ما آدم ها دارند. حتی اگر ما اعتقاد خیلی کمی به زندگی پس از مرگ و یا قدرت های ماوراءالطبیعه داشته باشیم، باز هم می توانیم این را در ادیان تحسین کنیم که می فهمند چه چیزی ما را از غریبه ها جدا می کند و اینکه سعی می کنند تعصبی که جلوی ارتباط ما با هم گرفته را آب کرده و کنار بزنند.

تمامی آنچه جامعه مدرن به عنوان یک اجتماع به شما وعده می دهد، آن شبکه از افرادی است که حول رسیدن شما به یک حرفه خاص، پرستش می کنند و دورتان می گردند. شغل شما چیست؟ این همان پرسش کلیدی است که همه چیز به آن بستگی دارد. اینکه احترام بیشتری به همراه آورد یا اینکه به شما گوجه فرنگی پرتاب کنند.

v     

 

وقتی در پیله ای که درون خودمان تنیده ایم هستیم، تصور ما از دنیای بیرون به ناچار همان چیزی است که رسانه ها به خورد ما می دهند و نتیجه آن این است که به نظر ما، غریبه یعنی کسانی که قاتل، سارق، م و هستند و متعاقب آن، این بیشتر درون ما تقویت می شود که فقط با چند نفری در تماس و ارتباط باشیم که از راه شبکه فامیلی یا کاری یا خانوادگی، از سابقه و کار آنها مطمئن هستیم. در موارد خیلی نادر که حوادث طبیعی مانند زمهریر زمستانی یا صاعقه روی می دهد، ما از حباب کوچک خودمان مجبور می شویم بیرون بپریم و ببینیم مشغول همکاری یا کمک به کسانی هستیم که به هیچ وجه آن ها را نمی شناسیم و می بینیم این هایی که می شناسیم نه تنها م نیستند، که حتی سخاوتمند و خوب هستند و آماده کمک و همکاری اند.

v     

 

گفت وگو با افراد همیشه جذاب است. وقتی مثل بقیه مردم بودن معنایش بدبختی و افسردگی است، ما به نوعی آرزو می کنیم به بخش ثروتمند یا مشهور جامعه تبدیل شویم. از آن وقت است که رسیدن به رتبه اجتماعی، آن چیزی می شود که ما را از آن دسته ای که از آن ها وحشت و هراس داریم، جدا می کند. جالبی کار دعای کلیسا این است که تمامی این ترس ها را از ما می گیرد. از وقتی که حضار شروع به خواندن "خدای متعال از همه برتر است" می کنند، می بینید که دیگر حضار هیچ شباهتی به آن آدم هایی که در مرکز خرید یا مسافرتی با آن ها برخورد می کنید، ندارند و ما را به این فکر می اندازند که شاید بشریت این قدرها هم چیز پست و فرو افتاده ای نباشد.

v     

 

به عنوان کسی که مورد جفا قرار گرفته، ما سعی می کنیم بیشتر مواقع در مورد آن حرف نزنیم چرا که شاید خیلی از زخم ها وقتی نور به آن بتابد، پیش پا افتاده به نظر بیاید. به منطق ما توهین می شود اگر فکر کنیم چقدر از اینکه فلان دعوتنامه را نگرفتیم یا چرا به نامه ما جواب داده نشد یا اینکه چقدر از اینکه برای فراموش کردن تبریک تولدمان دلخور شده ایم و برای همین به این میخ های دردآور خود را عادت داده ایم. درصد آسیب پذیری ما باعث توهین به ادراک شخصی ماست ما آزرده خاطر می شویم و احساس رنج می کنیم اما همزمان از اینکه چرا به این راحتی احساس رنج می کنیم هم ناراحت هستیم.

v     

 

وقتی ما باعث رنجش کسی شده ایم و از او پوزش نخواسته ایم، شاید به خاطر این باشد که خودمان به شدت از دست خودمان ناراحت شده و احساس گناه می کنیم. از اینکه توان عذرخواهی نداریم، از خودمان در عذاب هستیم. ما از قربانیان خود فرار می کنیم. قربانیان ما هم نه تنها از دست ما باید رنج بکشند، که متعاقب آن هم با احساس سرد و رفتار تلخ وجدان ناآرام ما باید روبرو شوند.

روز بخشایش گناهان باعث می شود همه این مشکلات حل شود. وقتی قدرت برتری به ما گفته باشد مشکلی نیست که به خطای خود اعتراف کنید، دیگر خیلی پیش پا افتاده است که به آن ادامه دهیم در نتیجه می توانیم شروعی دیگر داشته باشیم. روز بخشایش گناهان یا یوم کیپور، روز تصفیه سازی است.

v     

 

هوشمندی ادیان در این است که انتظار ندارند ما یکه و تنها با تمامی احساسات خود کنار بیاییم. به خوبی می دانند که دست و پنجه نرم کردن با احساساتی چون شهوت، حسادت، ناامیدی یا سرکشی نفس چقدر پیچیده و دردآور است. به همین دلیل روزهای مشخصی را در نظر گرفته اند که هرکدام به حس خودش کار دارد. به همین دلیل گفته ها و نغمه هایی آماده کرده اند که در سفر ذهنی و آنجاهای خطرناک روح و روان مناسب است.

در واقع ادیان این را می دانند که حس تعلق به یک جامعه هم خیلی خواهان دارد و هم خیلی کار دشواری است. ادیان به ما یاد می دهند که چطور مودب باشیم، به هم احترام بگذاریم و وفادار باشیم چرا که می دانند اگر این ها نباشد، ما روحیه مان در هم می شکند. در پیچیده ترین حالتش، ادیان می پذیرند که چقدر نیک کرداری، ایمان و نرم خویی مدیون قطب مخالف آن هاست.

v     

 

درون خود رنج می بریم چرا که هیچ کسی نیست که راه اصلاح و بهبود را به ما نشان دهد و بگوید چطور باید دست به کار شویم. ادیان از این مسئله به خوبی باخبرند: آنها می دانند برای حفظ خوبی، خوب است که مخاطبی هم برای آن باشد. به همین دلیل ادیان مراسمی مانند ازدواج را با حضور جمع برپا می کنند ولی مابقی آن را به خواست اراده الهی می سپارند. هر قدر هم این ایده مسخره به نظر بیاید، اما اینکه یک نگاه به ما باشد و همیشه خوب از ما انتظار داشته باشد، می تواند حقیقی باشد. خیلی راضی کننده است که ما حس کنیم آن رفتاری که ما داریم فقط به خودمان ربط ندارد در نتیجه تمامی اوقاتی که خوب و درست رفتار می کنیم، راحتی آن برای ما بیشتر می شود.

v     

 

قوانین دینی از روی زمین درست شده، به آسمان انداخته شد و از آنجا دوباره به زمین هدایت شد تا قدرت جادویی به خود بگیرد. دستورهایی در مورد همدردی یا صبوری نشانه آگاهی از این است که اگر اینها نباشد، جامعه چند تکه شده و به سمت خودتخریبی می رود. این قوانین چنان در چند هزار سال گذشته برای ما ضروری و حیاتی بوده که حاضر نشدیم قبول کنیم که خودمان آنها را ساخته ایم چرا که متعاقب آن نمی خواستیم روش اجرا و نقایص آن را هم به عهده بگیریم. ما مجبور شدیم این طور وانمود کنیم که اخلاق از آسمان آمده تا آن را در برابر دروغگویی و حرف های دوپهلو و سست عنصری، عایق کرده باشیم.

v     

 

چشم انداز دینی اخلاقیات این است که بشر همواره نشانه هایی از نابالغی و نبود مصونیت دارد و مانند بچه ای است که همواره تحت درمان قرار دارد. افسون بیش از حد لیبرال ها با آزادی، باعث می شود از این مسئله چشم پوشی شود که چقدر ما گرفتار هستیم و نیاز به راهنمایی داریم ولی درون خود آن را تحمل می کنیم و همیشه در انتظار فراگیری و یادگرفتن استراتژی های کنترل از بالا با ایجاد محدودیت هستیم.

عمیق ترین آرزوی ما این است که یکی را در یک جای زندگی خود پیدا کنیم که ما را از دست خودمان نجات دهد. علائم یادآوری برای اینکه چطور رفتار کنیم نباید خدشه حوزه آزادی های شخصی ما محسوب شود. آزادی واقعی به این معنی نیست که هرکسی به حال خودش رها شود. این نشانه هوشمندی است که بپذیریم ما هم به لطف و محبت، ثبات و راهنمایی نیاز داریم درست مانند آنچه کودکان یا حیوانات خانگی ما نیاز دارند.

v     

 

در اوائل قرن نوزدهم پرسش هایی جدی مطرح بود که اگر دین کنار برود، پس دیگر معنا و درک افراد و اخلاقیات و بخشش را چه کسی قرار است بر عهده بگیرد. آن زمان تصمیم گرفته شد فرهنگ این کار را بر عهده بگیرد و فرهنگ جایگزین کتاب دینی شد. امید این بود که فرهنگ، کمتر از دین نباشد و توانایی آرامش دادن و راهنمایی و همدل کردن جامعه را داشته باشد. تاریخ ها، تابلوهای نقاشی، ایده های فلسفی، داستان های ادبی می توانند به اندازه کافی و بدون نیاز به انجیل، آموزنده باشند. لازم نیست متن مخلوط با قوه ماوراء طبیعی باشد که بتوان از آن چیزی آموخت.

v     

 

آن چیزی که باید برای جهان سکولار مهم باشد، این مسئله است که درون همه ما یک موجودی هست که گرانبهاست، بچه گانه است و آسیب پذیر و ما باید در گذر از چالش های زندگی، از او محافظت کرده و بزرگش کنیم.

داشتن درجه ای از اضطرار نسبت به آموزش، نه تنها نشانه بی احترامی نیست، که یک نیاز است. در آموزش سکولار، سخنرانی تحویل داده می شود و در آموزش دینی، موعظه. تفاوت آن در این است که اولی به ما اطلاعات می دهد، دومی زندگی ما را متحول می کند. ذات موعظه بر این بنا شده که مخاطب، در جریان های مهم زندگی، گم شده اند.

ما به شکل عاشقانه ای وفادار به دنیای ابهام و این ت دنیای مدرن هستیم که هنر نباید هیچ گونه پیام فرهنگی برای تغییر مخاطب خود داشته باشد. این ریشه در این پیش فرض دارد که هر چیزی ساده باشد که یک کودک هم آن را بفهمد، در نتیجه در ذات خود ابتدایی و بچه گانه است.

v     

 

درون ما با بسیاری از عوامل تمرکزش به هم می خورد و بهترین راه برای حفظ آن، تکرار است. ادیان در این زمینه بسیار هوشمند بوده و می دانسته اند هیچ زمان و وقتی نمی شود افراد را به حال خودشان رها کرد در نتیجه شماری از عبادت ها و ذکرها و سرودها درست کرده اند که مدام و هر روز و هر ساعت و بدون هیچ گونه تعطیلی باید آنها را دنبال کرد. تمامی جزییات و آن چیزی که دایره وار باید تکرار شود به طور دقیق توسط ادیان طراحی شده است.

برای ادیان اعتباری است که هیچ گاه با آن کسانی که می گویند فرزانگی و معرفت آموختنی نیست، هم صدا نشده اند. این جرات را داشته اند که با پرسش های اساسی زندگی به طور مستقیم رو در رو شوند. هیچ کمبودی از اطلاعات و دانسته ها در مورد حماقت، حرص، شهوت، حسادت، غرور، خود بزرگ بینی در چنته فرهنگ نیست. مشکل اینجاست که راه های استفاده و استخراج این گنجینه طراحی نشده و با مهارت های کافی برای گره گشایی و یافتن خدمتی برای رفع آلام ما به کار گرفته نشده است.

v     

 

ما ضجه می زنیم که در عصر فوران کتاب غرق شده ایم. ما احساس گناه می کنیم که چرا این همه کتاب نخوانده داریم. مسئله این نیست که ما کم کتاب می خوانیم، مسئله اینجاست که آنچه را می خوانیم درست جذب نمی کنیم. ما همواره به این می بالیم که تعداد زیادی کتاب در دسترس ماست و قیمت آن هم ارزان است. در زمان پیش از گوتنبرگ، برای چاپ یک نسخه انجیل کار زیاد و سختی انجام می شد چرا که کتاب قرار نبود یک کالا باشد که یک دستاورد عمومی و برای همه بود و باید زیبایی و اهمیت اخلاقی می داشت. اما فناوری امروز باعث شده ما امروز حس افتخاری نسبت به مالکیت کتاب نداشته باشیم که همین حس، سود روان شناسی بسیار کمی در آن هست.

v     

 

آدم های سرگشته و ناامید می آیند و با دیدن باکره مقدس، نور، شمع، دعا می خوانند و اندوه خود را با زنی قسمت می کنند که فقط مادر رستگاری نیست یا مادر متعلق به کلیسا. مادری که به شکل نمادین، مادر همه است. تمرکز ما باید بر این باشد که باکره مقدس، چه نیازهای روحی ما را تسکین می دهد و از آن مهم تر، وقتی دین و خدا را کنار می گذاریم، چه بر سر این نیازهای روحی می آید. به رغم رشد و استفاده از قدرت منطق، کماکان کودکی در درون ماست که می خواهد آرام بگیرد. ما هیچ وقت نمی توانیم در آن لحظات خاص و مصیبت بار، از قدرت منطق خود استفاده کرده و نمی توانیم از وضعیت غمباری که بر ما حاکم شده، بیرون بیاییم.

زمانی که ما بغل می شدیم و به ما اطمینان داده می شد که همه چیز درست می شود، چند دهه قبل و در بغل مادرمان بود، کسی که حضور فیزیکی و تماس با او و دستی که بر سر ما می کشید را به یاد داریم و وقتی به آرامی می گفت: "درست می شود."

v     

 

بدبینی می تواند به ما آرامش دهد. این امید- به حرفه مان، به کسانی که دوستشان داریم، فرزندانمان، تمدارانمان یا سیاره مان- است که در بیشتر موارد ما را تلخ کام و عصبانی می کند. تفاوت میان بزرگ بینی ما با واقعیت های روز باعث می شود میان این دو، فضایی از ناامیدی خشن ایجاد شود. جهان بینی بدبینی، اامی ندارد خوشی را از زندگی حذف کند. بدبین ها به مراتب بیشتر از کسانی که در قطب مخالف آن ها هستند، توانایی تحسین دارند چرا که انتظار تکامل از هر چیزی ندارند. سکولارهای مثبت گرای جدید با آن حس تملکی که مدام بیشتر می شود از مشاهده صحنه های تجلی در هر روز زندگی عاجزند چرا که حسابی سرشان با ساختن بهشتشان روی زمین، گرم است. پذیرفتن حقایق ستمگرانه ای که به هر روز ما سنجاق شده، این انگیزه را به ما می دهد که بیشتر از واژه "سپاسگزارم" استفاده کنیم.

v     

 

ادیان به درستی تاکید داشته اند که ما موجودات کاملی نیستیم: توانایی حفظ شادمانی نداریم، توسط خواسته های جنسی خود عاجز می شویم، در وضعیت و موقعیت ها وسوسه می شویم، در مقابل حوادث مخوف آسیب پذیر هستیم و همواره به سوی مرگ در حرکتیم. در بیشتر موارد هم معتقدند یک خدایی هست که می تواند کمک کند. این ترکیب ناامیدی و امید را می توان به وضوح در دیوار ندبه در غرب اورشلیم دید.

حالا خدا را از این معادله حذف کنید. چه چیز باقی می ماند؟ غریو انسان هایی که بی هدف به آسمان نعره می کشند. صحنه تراژیکی است اما حداقل همه این انسان ها به این نتیجه رسیده اند که "با هم" گریه کنند. در مقابل دیوار ندبه، از نقش بازی کردن خبری نیست و همه عضو یک نسل محنت زده اند. این دیوار باعث می شود آن ناراحتی که ما در سکوت با خود حمل می کنیم، بتواند بیرون بیاید: قطره ای از رنج در دریای غم. به ما نشان می دهد برخلاف آنچه فرهنگ معاصر نشان می دهد، به یک اندازه رنج برای همه هست.

v     

 

یکی از خطرهای جامعه ای که در آن خدا وجود ندارد، این است که هشداری نیست که به ما بگوید ناگریزیم با چیزهایی مانند نیستی و نابودی روبرو شویم که باب طبع ما نیست. وقتی خدا بمیرد، بشر این خطر را دارد که ستون اصلی روانی خود را از دست بدهد، دچار این توهم می شوند که سکاندار زندگی خود هستند، طبیعت را از بین می برند، نظم حرکت زمین را فراموش می کنند، مرگ را انکار می کنند و از هر چه در کف ماست بی خاصیت رد می شوند تا اینکه یک روزی با سر به لبه تیز واقعیت برخورد کنند.

دنیای سکولار ما از خلاء و نبود آیین هایی که ما را به جای واقعیمان پیوند بزند، رنج می برد. از ما می خواهد مقیاس اندازه گیری هر چیز را بر دستاوردهای بشر بگذاریم که ما را به چرخه دائمی اضطراب و حسادت می اندازد.

v     

 

ما خیلی با مهارت در مورد گفت و گو و ارتباط در مورد دردهایمان نیستیم. در نتیجه به هنر نیاز داریم که آنچه از آن غفلت می کنیم را یادمان دهد. بیش از هزار سال است که هنرمندان مسیحی انرژی خود را صرف این کرده اند که به ما بگویند وقتی صلیبی بر دوشمان باشد که پاهایمان را از بین ببرد، بعد بر صلیبمان کنند و میخ های زنگ زده اش را در مچ دست ها و مچ پاها بکوبند و از آن خون بریزد چه دردی دارد. هدف گسترش و بهبود روانی و اخلاقی است، راهی برای حس همدردی و یافتن توانایی درونمان برای شفقت و دلسوزی است. به تمامی مردم و افراد بشر، فارغ از اینکه چه درد و رنجی دارند، می تواند بگوید در این شرایط سخت، تنها نیستند و این حس را نداشته باشید که فقط برای شما روی می دهد یا اینکه دارید مجازات می شوید.

v     

 

یکی از بحران های فاجعه بار عصر مدرن این است که دسترسی گسترده به اطلاعات را به بهای از دست دادن تمرکز روی هر چیزی به دست آورده ایم. تفکر عمیق که باعث تحول و رشد هر تمدنی بوده، در حال حاضر در خطر جدی قرار دارد. می شود گفت در هر چیزی یک ماشین نزدیک ما هست که لذت وارانه، فرار از واقعیت را به ما بدهد.

مواقعی که تنهایی برایمان تحمل ناپذیر می شود، مطمئن هستیم چیزی وخیمی هست که مجبور به کنار آمدن با آن هستیم. از همین رو تمامی ادیان به نحوی طرفداران خود را تشویق و یا مجبور می کنند که هر چند وقت یک بار، تنهایی و تنها نشینی را تجربه کنند، هر چند سخت و طاقت فرسا باشد. فضایی که بتوان آن افکار فراری و خجالتی را که موفقیت در زندگی به آن وابسته است، به چنگ آورد. افکاری که در میان حواس پرتی های روزانه هیچ وقت به نزدیک نمی آیند و مانند آهویی که رم می کند، به سرعت می گریزند.

v     

 

ادیان فقط برای رسیدن به اهدافشان به چاپ یا نوشتن کتاب بسنده نمی کردند. ادیان، نهادهایی را به استخدام خود در می آوردند، توده های انبوه مردم را برای شرکت در مراسم کنسرت دعوت می کردند، مدرسه و یونیفورم و لوگو و آیین های مختلف تاسیس و پایه گذاری می کردند و روزهای مختلفی را در تقویم به خود اختصاص می دادند.

اگر هنوز در درون مردم، باورهای دینی بیش از باورهای سکولار آن هاست، به این دلیل است که متفکران سکولار تمایل ندارند نهاد و سازمان تشکیل داده و ایده هایی که می توان با موفقیت به دیگران منتقل کرد را به گوش کسی برسانند. اما ادیان سازمان یافته از هر برگ قدرتمندی که از راه قدرت نهادها در اختیارشان است، استفاده می کنند تا در وجدان ما رخنه کنند.

v     

 

یکی از مسائل اسفبار جهان مدرن این است که یک سری از نیازهای ناچیز ما (از شامپو گرفته تا مرطوب کننده یا سس ماکارونی یا عینک آفتابی) همه توسط برندهای شاخص و مشهور هدایت می شوند ولی نیازهای اساسی ما به کاراکترهای انفرادی بدون سازماندهی و بدون پیش بینی سپرده شده است.

جریان های نخبگان و روشنفکران متاسفانه از تعمیم برند و دامنه دار کردن محصولات خود قاصر مانده اند و نتوانسته اند هم وزن آن محصولاتی که در عالم ماده هست، در جهان اندیشه فکر و محصول فکری تولید کنند. آنچه ادیان را از این مسئله جدا می کند، شهامت آن ها برای هماهنگ کردن هویت خود در حوزه های مختلف است: از الهیات گرفته تا پوشاک مردانه و عالم آشپزی و پخت و پز.

v     

 

ما موجوداتی تجسم گرا هستیم، هم حیوانی هستیم که حس می کند و هم موجودی هستیم که قدرت استدلال دارد، از این رو وقتی با یک ایده ارتباط برقرار می کنیم که از چند کانال مختلف به ما عرضه شود. باید بدانیم که ما فقط از راه کتاب نمی توانیم با ایده یا تفکری آشنا شویم که باید هم کتاب، هم سخنرانی و رومه باشد و هم اینکه طنین آن در زندگی ما و در آنچه می پوشیم یا آواز می خوانیم با دکوراسیون منزل و یا جایی که دوش می گیریم، جاری باشد.

ادیان استمرار و قدرتی بیرونی به چیزهایی می دهند که در غیر این صورت لحظاتی خیلی کوچک و تصادفی و خصوصی هستند. تاثیر بر روح را فقط از راه مقاله و شعر دنبال نمی کنند چرا که می دانند صدای فقط کتاب در این جهان پر سروصدا به هیچ جا نمی رسد. زمانی که درختان شکوفه می دهند، خاخام مقابل درختان رفته و برای آن ها فرازهایی از تلمود را می خواند که گرامیداشتی برای شکوفه کردن درختان است.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها