برای رمانتیک ها، شروع، همه آنچه را که در باره عشق مهم است، در بر دارد. به همین دلیل است که در بسیاری از داستان های عاشقانه بعد از اینکه زوج از موانع اولیه گذشتند، راوی کاری نمی تواند با آن ها بکند جز اینکه آینده ای نامشخص برایشان رقم بزند یا به کل نابودشان کند. آنچه ما عشق می نامیم درواقع تنها، شروع عشق است. برای رمانتیک ها، تنها چند قدم کوتاه از نگاه یک غریبه تا شکل گیری پایانی باشکوه و اساسی فاصله است: اینکه او پاسخی جامع برای پرسش های ناگفته هستی ارائه می دهد.

v       

شروع داستان های عاشقانه زمانی نیست که می ترسیم مبادا طرفمان نخواهد دوباره ما را ببیند، بلکه وقتی است که طرفمان تصمیم می گیرد مدام با ملاقات با ما مخالف نکند؛ وقتی نیست که از هر فرصتی برای فرار از دست ما استفاده کند، بلکه وقتی است که قول و قرارهایی رد و بدل شود که او با ما بماند و ما نیز با او بمانیم، تا ابد.
نخستین دقایق تکان دهنده و گمراه کننده عشق، درک ما را از اصل عشق منحرف کرده است. اجازه داده ایم داستان های عاشقانه مان خیلی زودتر از آنچه باید، تمام شود. ظاهرا درباره چگونگی شروع عشق چیزهای زیادی می دانیم اما درباره چگونگی ادامه آن بسیار اندک.

v       

عشق یعنی ستایش ویژگی هایی از معشوق که نوید جبران ضعف ها و کمبودهای ما را می دهد. عشق کاوشی است برای کامل شدن.

v       

در لحظاتی که متوجه می شویم معشوق درکمان می کند، خیلی بیشتر از حدی که دیگران تا کنون درک کرده اند، و شاید حتی بهتر از وقتی که خودمان ابعاد آشفته، خجالت آور و ننگین خود را درک می کنیم، عشق به اوج خود می رسد. زمانی که شخص دیگری می فهمد ما کیستیم و هم با ما هم دردی می کند و هم ما را می بخشد؛ چراکه آنچه دیگران درک می کنند، تمام توانایی ما را برای اطمینان کردن و بخشش پی ریزی می کند. عشق پاداش قدردانی از شم درونی معشوق نسبت به روان مغشوش و متلاطم ماست.

v       

در اوایل دوران عاشقی، شخص به میزانی از آسایش خاطر محض می رسد چراکه بالاخره توانسته بسیاری از چیزهایی را که قبلا به حکم عرف لازم بوده نزد خود پنهان نگه دارد، بر ملا کند. می توان معترف بود که ما آنقدری که جامعه گمان می کند محترم و موقر و متعادل و متعارف نیستیم. ممکن است بچگانه رفتار کنیم یا خیال باف، تخس، آرزومند، منفی باف، آسیب پذیر و چندبعدی باشیم. همه این ها را معشوقمان از ما می پذیرد و درک می کند.

v       

ربیع تصدیق می کند که آن هایی که می گویند امروزه دیگر نیازی به ازدواج کردن نیست و مطمئن تر است که فقط با هم زندگی کنیم، عملا درست می گویند، اما آن ها از جذابیت عاطفی این خطر بی خبرند، از قرار دادن خود و معشوق خود در تجربه ای که تنها کمی پیچ و خم در مسیر ممکن است به تباهی هر دو منجر شود.
ازدواج از نظر ربیع، نقطه اوج مسیری تهور آمیز به سوی صمیمیت مطلق است؛ درخواست ازدواج دارای تمام جذابیتی شورمندی است که پریدن از پرتگاهی مرتفع با چشمان بسته دارد، در این آرزو و اطمینان که دیگری آن پایین باشد و ما را بگیرد. او امیدوار است با ازدواج، این حس شوریدگی جاودانه شود.

v       

تا حد شرم آوری، جذابیت ازدواج خلاصه می شود در ناخوشایند بودن تنهایی. وما تقصیر شخص ما نیست. ظاهرا کل جامعه مصمم است مجردی را تا حد ممکن رنج آور و یأس آور جلوه دهد: به محض اینکه دوران بی قیدوبندی مدرسه و دانشگاه تمام می شود، پیدا کردن همدم و صمیمیت به طرز دلسرد کننده ای سخت می شود؛ زندگی اجتماعی، ظالمانه حول محور زوج ها می چرخد؛ دیگر کسی نمی ماند که به او زنگ بزنیم یا با هم بیرون برویم. پس چندان تعجبی ندارد اگر کسی را بیابیم که اندکی معقول باشد، دودستی به او بچسبیم.
تنهایی می تواند موجب شتابی دردسرساز به سوی همسری محتمل و سرکوب هرگونه شک و تردید راجع به او شود. موفقیت هر رابطه ای را نباید فقط از روی میزان شاد بودن یک زوج از با هم بودن تعیین کرد، بلکه باید دید هر کدام چقدر ممکن است از اینکه کلا با کسی رابطه نداشته باشند، نگران شوند.

v       

او در خیال خودش سراسیمه می خواهد به کرستن کمک کند، بدون اینکه بداند کمک کردن ممکن است برای آن هایی که کمتر نیازمند آن هستند، هدیه ای آزاردهنده باشد. او آسیب های کرستن را به بدیهی ترین و شاعرانه ترین شکل ممکن تعبیر می کند: به عنوان فرصتی برای او تا نقش مفیدی ایفا کند.

v       

ما معتقدیم در عشق به دنبال شادی هستیم، اما آنچه حقیقات در پی اش هستیم آشنایی است. به دنبال این هستیم که در روابط بزرگسالی مان، همان احساساتی را بازسازی کنیم که در کودکی خوب می شناختیم و اغلب تنها به مهربانی و توجه محدود نمی شدند. عشقی که اکثر ما در آینده ای نزدیک تجربه می کردیم همراه بود با دیگر نیروهای مخرب تر: احساس تمایل به کمک کردن به فرد بزرگسالی که خارج از کنترل بوده، احساس محروم بودن از محبت والدین یا ترس از عصبانیت آن ها، یا احساس ناامنی برای بیان خواسته های پیچیده ترمان.
آن زمان منطقی بود که به عنوان افراد بالغ برخی گزینه های خاص را نپذیریم، نه به این خاطر که افراد نامناسبی بودند بلکه به این دلیل که کمی زیادی خوب بودند، از این لحاظ که شدیدا متعادل، عاقل، فهمیده و معتمد به نظر می رسیدند و نزد ما، این چنین خوب بودن عجیب است و دور از استحقاق ما.

v       

ما در بیشتر موقعیت های مهم زندگیمان با مسائل پیچیده کنار می آییم و در نتیجه شرایط را برای از بین بردن پیچیدگی ها و رفع صبورانه آن ها مهیا می کنیم. از جمله در: تجارت خارجی، مهاجرت، تومورشناسی. اما وقتی نوبت به زندگی خانگی می رسد، فرضیه ویرانگری راجع به آسایش و بی خیالی در سر می پرورانیم، که در عوض باعث می شود از گفت وگوی طولانی به شدت بیزار شویم.

v       

زندگی آن ها تشکیل شده از حالاتی که مدام در حال تغییرند. فقط در طول یک آخر هفته، ممکن است از تنگناترسی برسند به تحسین، از میل شدید به ملالت، از بی تفاوتی به سر مستی و از عصبانیت به ملاطفت. اینکه چرخ زندگی را در نقطه ای خاص نگه دارید تا قضاوت بی طرفانه نفر سومی را جویا شوید ممکن است خطرناک باشد، چون شاید مجبور شوید تا ابد به اقراری پایبند بمانید که احتمالا، با بازاندیشی، معلوم می شود تنها بازتاب حالت ذهنی شما در آن لحظه بوده است. اظهارات حزن انگیز همیشه قدرتی دارند که اظهارات سرخوشانه نمی توانند از آن ها پیشی بگیرند.

v       

این شاید حتی یکی از مشخصه های اصلی ادبیات باشد: چیزی را به ما می گوید که جامعه به طور کلی آنقدر محتاط است که سراغش نمی رود. کتاب های مهم باید آن هایی باشند که باعث شوند ما در کمال آرامش و رضایت خاطر، متحیر شویم از اینکه چگونه ممکن است نویسنده این قدر خوب درباره زندگی ما بداند.
اما اغلب، درک واقع گرایانه از ماهیت یک رابطه بادوام در اثر سکوت اجتماعی یا هنری تضعیف می شود. در نتیجه تصور می کنیم که اوضاع ما خیلی بدتر از اوضاع زوج های دیگر است. نه تنها احساس بدبختی می کنیم؛ بلکه از اینکه این نوع خاص از احساس بدبختی چقدر ممکن است استثنایی و نادر باشد، سوء برداشت می کنیم.

v       

در عمق یک دلخوری، مخلوطی درهم و برهم از عصبانیت شدید و میلی به همان شدت برای حرف نزدن راجع به دلیل عصبانیت وجود دارد. کسی که قهر می کند هم سخت