اساس دیگر دوستی مؤثر ایده ای بسیار ساده است: باید بیشترین کار نیکی را که می توانیم انجام دهیم. پیروی از قواعد معمول مانند ی نکردن، خیانت نکردن، آسیب ترساندن، و نکشتن کافی نیست؛ یا کلا کافی نیست یا لااقل برای آن ها که زندگی مادی راحتی دارند و می توانند تغذیه و مسکن و پوشاک خود و خانواده شان را فراهم کنند و در نهایت پول و وقت اضافی خواهند داشت کافی نیست. زندگی ای که حداقل های اخلاقی را رعایت می کند مستم استفاده از قسمت بزرگی از منابع اضافه برای خلق دنیایی بهتر است. اخلاقی ترین نوع زندگی مستم انجام دادن بیشترین نیکی ممکن است.

  •  

دیگر دوستی در تضاد با خود پرستی (تنها خود را در نظر داشتن) است. اما نباید این حقیقت سبب شود که فکر کنیم از خودگذشتگی به معنای چیزی وما مغایر با منافع فردی، لازمه دیگر دوستی مؤثر است. اگر رساندن بیشترین خیری که می توانید به دیگران برسانید، سبب تعالی خودتان نیز شود، این بهترین نتیجه برای همه خواهد بود. بسیاری از دیگر دوستان موثر این باور را که "آنچه می کنند از خودگذشتگی است" رد می کنند. با وجود این، حقیقتا باید آن ها را دیگر دوست و ایثارگر بدانیم، چراکه دغدغه اصلی شان انجام دادن بهترین کار ممکن است.

  •  

چه چیزی را باید بیشترین خیر شمرد؟ دیگر دوستان مؤثر پاسخی واحد به این پرسش نخواهند داد. با این حال، بر سر این اجماع دارند که جهانی با رنج کمتر و شادکامی بیشتر (اگر تمام عوامل دیگر را ثابت نگه داریم) مطلوب تر از جهانی با رنج بیشتر و شادکامی کمتر است. برخی از دیگر دوستان مؤثر خواهند گفت جهانی که آدم ها در آن بیشتر عمر می کنند (باز هم با فرض ثابت بودن تمام عوامل مربوط دیگر) بهتر از جهانی است که آدم ها در آن کمتر عمر می کنند. این باورها توضیح می دهند که چرا دیگر دوستان مؤثر به کمک کردن به انسان های مبتلا به فقر شدید علاقه بسیار زیادی دارند.

  •  

وقتی که دانشجوی دانشگاه آکسفورد بودم مقاله ای نوشتم به نام "قحطی، وفور، و اخلاق" و در این مقاله استدلال کردم با توجه به رنج فراوانی که هنگام قحطی و مصیبت های دیگر رخ می دهد، اخلاقا موظفیم کسر بزرگی از درامدمان را به سازمان های یاری دهنده اهدا کنیم. چقدر کمک کنیم؟ هیچ سقفی متصور نیست تا جایی که به مطلوبیت حاشیه ای برسیم، یعنی جایی که اگر بیشتر یاری برسانیم همان قدر خودمان و خانواده مان ضرر می کنیم که دریافت کننده کمک مان منفعت می برد.

  •  

جولیا وایز در کودکی مشاهده کرده بود که گرچه چیزی نبود که به آن محتاج باشد و آن را نداشته باشد، دیگرانی بودند که چنین وضعی داشتند. از همان موقع، هر یک دلاری را که خرج می کند، یک دلاری می بیند که از دسترس کسی که بیشتر به آن نیاز داشته برداشته شده است. به همین دلیل، پرسشی که از خود می پرسد این نیست که لازم است چقدر بدهد، بلکه این است که لازم است چقدر را نگه دارد.
آمبروز اسقف اعظم قرن چهارم میلادی، گفته است "وقتی به نیازمندی کمک می کنی، بخشی از داشته هایت را به او نمی بخشی. چیزی را به او می بخشی که از آن خود اوست؛ زیرا چیزی را که برای استفاده همه ما بخشیده شده است به تصرف خود در آورده ای"

  •  

دیگر دوستی مؤثر فرصتی است برای آدم هایی با پیشینه های گوناگون و عرصه ای است برای آدم هایی که با وجود زندگی در جوامع ثروتمند، بیشتر از متوسط درامد جامعه درامد ندارند. این آدم ها می توانند با بخشیدن مثلا، ۱۰ درصد از درآمدشان به خیریه های مؤثر، زندگی ببخشند، بینایی دوباره هدیه دهند، یا به طرق متفاوت دیگر به آدم هایی کمک کنند که دارای درآمدی معادل ۱ یا ۲ درصد درآمد متوسط در ایالات متحده هستند

  •  

گرچه حقیقتا با درامدی متوسط هم می توان به اندازه کافی کمک کرد تا خیر بسیار رساند، این حقیقت همچنان پابرجاست که با درآمد بیشتر کمک بیشتری می توان کرد. "تا جایی که می توانید درامدزایی کنید، تا جایی که می توانید کمک کنید و تا جایی که می توانید پس انداز کنید"

  •  

سرمایه داری در حال افزایش نابرابری است، اما این واقعیت این را اثبات نمی کند که سرمایه داری در حال تشدید فقر کشنده است، چراکه نابرابری می تواند افزایش یابد حتی اگر ثروتمندان ثروتمندتر شوند و فقرا رشدی نکنند، یا حتی در صورتی که ثروتمندان ثروتمندتر شوند و فقرا نیز ثروت بیشتری کسب کنند، اما میزان رشدشان یکسان نباشد. معمولا بهایی که دیگر دوستان مؤثر به برابری می دهند برای ذات برابری نیست، بلکه به سبب نتایج آن است. در مجموع، روشن نیست که غنی تر کردن اغنیا بدون فقیرتر کردن فقرا نتایج بدی دارد یا نه.

  •  

فرانس دو وال اشاره می کند که اخلاقیات احتمالا در گروه ها تکامل یافت. استعدادهای دیگری مثل حل مناقشات، همکاری، و تقسیم منابع هم در گروه ها شکل گرفتند. با این حال، از این مفهوم نمی توان دیگر دوستی از جنس دیگر دوستی دیگر دوستان مؤثر را استخراج کرد. "عموما انسان ها با افراد خارجی رفتار بسیار بدتری دارند تا با افراد گروه های خودشان". شاید این عشق، یعنی محبت بی دلیل نیست که به دیگر دوستی مؤثر انگیزه کافی می بخشد، بلکه همدلی است؛ همدلی به معنی خود را جای دیگری گذاشتن و احساسات و عواطف دیگری را درک کردن.

  •  

تستی که روان شناسان برای ارزیابی همدلی به نام "فهرست واکنش گری بیناشخصی" استفاده می کنند، چهار مشخصه متمایز را اندازه می گیرد:
١. دغدغه همدلانه: تمایل به تجربه گرما، شفقت، و دغدغه دیگری را داشتن؛
۲. پریشانی شخصی: احساسات شخصی از دشواری و ناراحتی در مواجهه با عواطف دیگری؛
٣. لحاظ کردن و پذیرفتن جنبه های فکری دیگری؛
۴. خیال پردازی: تمایل به تصور خودی که احساسات دیگری را تجربه می کند و اعمال فردی تخیلی را انجام می دهد.

  •  

بلوم در واکنش به آن ها که تصور می کنند آنچه جهان بیش از هر چیز به آن نیاز دارد بسط همدلی است، می نویسد: "بیشترین امیدمان به آینده به این نیست که مردم را بر آن داریم که کل بشر را یک خانواده ببینند، این غیر ممکن است. در عوض، امیدمان به ستایش این باور توسط مردم است که حتی اگر با غریبه های دور از خود همدلی نمی کنیم، باور داشته باشیم که زندگی شان به اندازه زندگی آن ها که دوستشان داریم ارزشمند است"

  •  

دلیل این که بسیاری از مردم میلش به اهدای کلیه اش را نمی فهمند این است که "ریاضیات را نمی فهمند". منظور کراوینسکی این است که مردم نمی فهمند که با توجه به این که احتمال مرگ در اثر اهدای کلیه یک در ۴ هزار است، اهدانکردن کلیه به مثابه باور به این است که زندگی صاحب کلیه ۴ هزار برابر بیشتر از زندگی فرد غریبه ارزش دارد.

  •  

زمان مواجهه با وضعیتی که نیازمند قضاوتی اخلاقی است، معمولا یک واکنش خودکار احساسی و غریزی داریم. اگر چیزی اشتباه باشد این واکنش هشیارمان می کند. مثل عکس برداری در حالت اتومات دوربین، واکنش های شهودی اخلاقی مان سریع اند و اجرایشان آسان است و در شرایط عادی نتایج خوبی به دست می دهند. اما در وضعیت های نادر با شرایط خاص، می توانند ما را به انحراف بکشند؛ در این شرایط بهتر است به حالت تنظیم دستی بازگردیم. به عبارت دیگر، واکنش های غریزی مان را کنار بگذاریم و به مسئله فکر کنیم.

  •  

نکته ای مهم درباره زندگی اخلاقی یک انسان عقلانی فهم این است که بقیه هم مثل ما هستند بنابراین، انسان عاقل نمی تواند دارای عزت نفس باشد اما منافع دیگران را که رفاهشان را به اندازه رفاه خودش مهم می داند نادیده بگیرد. مستحکم ترین پایه عزت نفس، داشتن زندگی اخلاقی است؛ یعنی زندگی ای که در آن فرد بیشترین تأثیر مثبت را می گذارد. چنین زندگی ای به معنای دست برداشتن از کاری که فرد دوست دارد انجام دهد یا حس بیگانگی و از کف دادن انسجام اخلاقی نیست. برعکس، زندگی بر طبق دیگر دوستی مؤثر نوعی شکوفایی هسته مرکزی هویت انسانی است.

  •  

اگر می خواهیم مردم را به رساندن بیشترین خیر تشویق کنیم، نباید بر این تمرکز کنیم که آیا کارشان از خودگذشتگی، به این کیفیت که شادکامی شان را کم کند، هست یا نه. در عوض، می بایست بر این تمرکز کنیم که آیا چیزی که شادمانشان می کند سبب افزایش رفاه دیگران می شود یا نه. اگر بخواهیم می توانیم خودمحوری و دیگر دوستی را با "دغدغه قوی برای دیگران داشتن" از نو تعریف کنیم. هرکس را که دارای این دغدغه هست دیگر دوست بنامیم، چه فعالیت با این دغدغه برای فرد دیگر دوست دارای مزایایی باشد و چه نباشد.

  •  

نباید بپرسیم فوری ترین یا با اهمیت ترین هدف کدام است، بلکه باید پرسید من کجا می توانم بیشترین تأثیر مثبت را بگذارم؛ بیشترین تأثیر مثبت نه فقط در زمان حال با این ماه یا این سال، بلکه در بلندترین دوره ای که بتوان نتایج اعمال را برای آن پیش بینی کرد.

  •  

حیوانات کارخانه ای زندگی ای سراسر توأم با رنج را تجربه می کنند؛ زندگی ای که بسیار دشوارتر از زندگی سگ و گربه خانگی است. در ضمن، در ایالات متحده تعداد حیوانات کارخانه ای ۵۵ برابر تعداد سگ و گربه های خانگی است. اگر کسی یک سگ را آن طور که خوک ها معمولا در کارخانه ها محبوس اند– به کیفیتی که حتی امکان چرخیدن و یک قدم به پیش رفتن ندارند زندانی کند، به جرم خشونت ورزی مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد.

  •  

با فرض این که حیوانات به اندازه انسان ها رنج ببرند، آیا این رنج کشیدنشان به اندازه رنج کشیدن انسان ها اهمیت دارد؟ پاسخ این پرسش اخلاقی مثبت است. اگر در مقایسه با انسان تمرکز کمتری بر روی حیوانات بکنیم، صرفا به این دلیل که جزو گونه ما نیستند، به گونه پرستی دچار شده ایم و این اخلاقا همان قدر نارواست که نژادپرستی و تبعیض جنسیتی. گونه پرستی نوعی تبعیض علیه منافع آن هایی است که جزو "ما" نیستند. خطی که ما و دیگر حیوانات را از هم جدا می کند بر پایه چیزی است که اخلاقا نامربوط به موضوع است.

  •  

برای آن هایی که مدعی ارزش ذاتی طبیعت اند، مقایسه این ارزش با ارزش های دیگر، از جمله رفاه انسان ها و حیوانات، مسئله ای حل نشدنی می نماید. دیدگاه خود من، این است که ارزش ذاتی فقط در تجربه های آگاهانه و تنها در تجربه های آگاهانه مثبت، نه هر تجربه آگاهانه ای یافت می شود. بنا بر این دیدگاه، طبیعت مستقل از موجودات آگاه یا ذی شعوری که زندگی شان را همین طبیعت ممکن می سازد، ارزش بالذات ندارد. با این نگاه مقایسه دشوار ارزش ذاتی طبیعت با ارزش ذاتی تجربه های موجودات ذی شعور دیگر اصلا مطرح نمی شود.

  •  

حمایتگری ی گزینه جذابی است، چراکه پاسخ به منتقدانی است که باور دارند کمک اکثر خیریه ها تنها می تواند کمک به عوارض فقر جهانی باشد و علل فقر جهانی را نادیده می گیرد. فعالیت برای تغییر دادن تجارت نامنصفانه که به کشورهای در حال توسعه آسیب می زند یکی از راه هایی است که از طریق آن می توان بعضی از علل فقر را ریشه کن کرد. برای مثال، می توانیم تأثیر به اصطلاح "نفرین منابع" را کاهش دهیم. نفرین منابع این تناقض است که در کشورهای فقیر اکتشاف منابع طبیعی مثل نفت و منابع معدنی بعضا یا سطوح فقر را نادیده می گیرد یا حتی آن را بدتر می کند.

  •  

جایگزین کردن گونه ما با دیگر انواع هوشمند آگاه، به خودی خود و با دیدی بی طرفانه، وما فاجعه بار نخواهد بود. حتی اگر ماشین های هوشمند تمام انسان های موجود را بکشند، این تنها بخشی کوچک از ارزشی است که پارفیت و باستروم معتقدند که در نتیجه انقراض زندگی هوشمند زمینی از کف می رود. بنابراین، خطر اصلی گسترش هوش مصنوعی این نیست که با ما دوستانه خواهد بود یا نه، بلکه این است که آیا به رفاه تمامی موجودات ذی شعور از جمله خودش اهمیت می دهد یا خیر. اگر واقعا موجودات دارای توانایی های بالای استدلال ورزی دست بازتری در اتخاذ مواضع اخلاقی بی طرف داشته باشند، حجتی در دست داریم برای باور به این که حتی بدون زحمت خاصی از سمت ما، موجودات فوق هوشمند، چه بیولوژیک باشند و چه مکانیکی، بهترین کاری را که بتوانند انجام خواهند داد.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها