آن هایی که طرفدار بخشودن و گذشت هستند غالبا ادعا می کنند که ارزش بخشودن و گذشت در این است که هم فرد بخشاینده و هم فرد بخشوده شده را رها و قوی می کند: بخشودن و گذشت به ما امکان می دهد غل و زنجیر گذشته ای پر از خطا را از پایمان برداریم و رو به سوی آینده ای کنیم که آکنده از تلخی ها و نفرت ها نیست.
بخشودن نوری است که در تاریکی جهان می درخشد: بخشودن نه تنها نشانه ای از مهربانی، بلکه نشانه سخاوت و بلندنظری هم هست، هدیه ای رایگان که هم نصیب فرد بخشاینده و هم نصیب خطاکار می شود اگر در زندگی موردی باشد که دادن و ستاندن دست کم به یک اندازه خوب باشند همین مورد است و لاغیر.

  •  

طبق تعالیم مسیحیت بخشایش راهی است برای رستن از گناهانمان. چون همه ما گناهکار هستیم پس همه مان محتاج و نیازمند بخشایشیم؛ و از همه مهم تر اگر امیدی به بخشوده شدن از سوی خداوند داریم پس نخست خودمان باید دیگرانی را که متعرض ما شده اند ببخشاییم. این تصویر از وضع بشری، که خطاکار در میانه صحنه آن جای دارد و بخشودن و بخشوده شدن منبع و منشأ رستگاری همه ماست، در گذشته تصویری سخت نافذ بود، دست کم در سطح وعظ و خطابه و کلام.

  •  

آیا بخشودن و گذشت به همان اندازه ای که مورد ستایش بوده و هست خوب است؟ پاسخ امروزین و جاری به سؤال بخشودن در اکثر قریب به اتفاق موارد یک پاسخ آری بی قید و شرط و غیر نقادانه است.
قربانیان دهشتبارترین جنایت ها که متعرضانشان را می بخشند در رسانه ها و در سخن مفسران فرهنگی و دینی بی نهایت ستوده می شوند، حال آنکه قربانیانی که از بخشودن شکنجه گران و آزاردهندگانشان علنا امتناع می کنند غالبا با واکنش هایی دوپهلو مواجه می شوند: ما با آن ها احساس همدردی و همدلی می کنیم چون احساس تلخ آن ها را نسبت به بدرفتاری صورت گرفته با آن ها (یا بدتر از آن) اسیر بودنشان را در چنگ متعرضان درک می کنیم، اما در عین حال، و شاید به شکل پوشیده و پنهان، نگاه انتقاد آمیزی نسبت به آن ها داریم که چرا نتوانسته اند بر احساس تلخ و مصیبت زدگی شان فائق آیند.

  •  

یکی از ویژگی های اصلی این همه مدیحه سرایی در این روزگار در باب عظمت بخشودن این است که تمام توجه معطوف منافعی است که بخشودن برای خود فرد بخشاینده به ارمغان می آورد و نه منافعی که عاید فرد بخشوده می شود. در چنین تصویری از بخشودن، اگر قربانی اعمال ستمگرانه حاضر به بخشودن نشود اسیر گذشته خودش می شود و زندگی اش همچنان تحت الشعاع تعرضی که به او شده و شخص متعرض قرار می گیرد.
در نگاه شفابخشانه به بخشودن، قربانی، به خاطر خیر خودش، نیاز دارد بر خطاهایی که بر او رفته است و بدی هایی که در حقش شده است فائق آید، و بخشودن است که به قربانی این توانایی را می دهد.

  •  

توصیه ای که معمولا می شود این است که به خیر و صلاح خود قربانی است که خطا کار را ببخشد. اما این توصیه همیشه راست و صادق از کار در نمی آید، و به هر صورت خیر و صلاح قربانی همیشه و در هر حال مهم ترین چیز در چشم خود قربانی هم نیست. علاوه بر این، این درک و برداشت شفابخشانه از بخشودن کمکی به ما نمی کند که درست بفهمیم که چرا بخشودن یک فضیلت است، و چرا بخشودن دشمن عملی بلندنظرانه و سخاوتمندانه به حساب می آید.
یک دلیل کاملا متفاوت برای حمایت از بخشودن این است که بخشودن شامل انسانیت و شفقت نسبت به خطاکار می شود. بسیاری از افراد فکر می کنند که بخشودن الگویی است برای چگونگی رفتار ما با همه هم نوعانمان، و خصوصا از این جهت تحسین برانگیز است که نسبت به کسی در پیش گرفته می شود که با ما بد کرده است و می توان به نحوی موجه از او نفرت داشت.

  •  

بخشودن بلند نظرانه و سخاوتمندانه است زیرا فضیلت های انسانیت، شفقت، بلندنظری، و سخاوت را به نمایش می گذارد، آن هم در شرایطی که حفظ و عمل به این فضیلت ها بس دشوار است. اما این نگاه به بخشودن هم مشکلات خاص خودش را دارد. می توان در مواردی آن را نافی عدالت دانست، زیرا استحقاق افراد در آن در نظر گرفته نمی شود، و در آن نامنصفانه توجه و خیرخواهی معطوف خطاکاران می شود و نه قربانیانی که بسی بیشتر استحقاق برخورداری از این توجه و خیر خواهی را دارند.

  •  

حالت های روحی و روانی که شامل بدخواهی نسبت به فرد متعرض است، حالت هایی هستند که اگر می خواهیم فرد متعرض را ببخشیم باید بر آن ها غلبه کنیم. اما همه حالت های روحی و روانی منفی شامل بدخواهی نمی شود: مثلا خشم گرفتن و آزرده شدن چنین نیست، چون تناقضی در این امر نیست که بگوییم همچنان احساس خشم و آزردگی نسبت به رفتار کسی داریم، البته با همه این احوال شخصا او را می بخشیم و برایش آرزوی خیر و خوبی داریم. اما نفرت و کینه و عداوت معمولا با بدخواهی توأم است.

  •  

ما می توانیم بر بدخواهی مان نسبت به فرد متعرض غلبه کنیم بی آنکه واقعا او را بخشوده باشیم. شاید دلیل اینکه دیگر هیچ بدخواهی نسبت به فرد متعرض نداریم این باشد که بکلی نسبت به او بی اعتنا شده ایم: دیگر اصلا او و خطاهایش را به حساب نمی آوریم؛ اصلا هیچ علاقه ای به او نداریم و فرقی برایمان نمی کند که زنده باشد یا مرده باشد. بخشودن کاری مثبت تر و ایجابی تر است: علاوه بر غلبه بر بدخواهی، بخشودن کسی تا حدودی شامل آرزوی خیر و نیکی برای صدمه زننده هم می شود، و این یکی از سرچشمه های دلواپسی درباره بخشودن است.

  •  

به نظر نیچه، بخشودن در تجلیات گوناگونش، کوشش خودمحورانه قربانی برای به زنجیر کشیدن خودپسندی جریحه دار شده اش است: کوششی برای تسکین دادن به جراحاتی که هم حاصل آن تعرض اولیه است، و هم حاصل آن تلخی هایی که احساس خشم و کینه در وجودشان به بار آورده است.
قربانی با این کار اهمیت و ارزش خودش را منکر می شود و لذا خودش را از فشار و وم تلاش برای مبارزه در راه اثبات عزت و کرامت نفس خویش، و امکان وارد آمدن صدمه های بعدی به خود می رهاند. اگر در این مبارزه شرکت نکنی پس امکان زخم برداشتن در این مبارزه هم از میان می رود. فرد بخشاینده در پناهگاهی پناه می گیرد که نهایتا چیزی جز توهم خودشیفته وار از خودبسندگی نیست.

  •  

قربانیانی که حاضر نمی شنوند مان را ببخشند ممکن است به جای آنکه در فکر گرفتن انتقام باشند سخت درگیر فکر عدالت باشند.
پس از کشمکش های اجتماعی دهشتبار، با فجایعی که به بار آورده است، حفظ احساس انزجار در میان قربانیان شاید همان چیز ضروری است که می تواند ما را از آن فراموشکاری سهل و آسان، که می تواند منجر به تکرار همان وحشت های گذشته در آینده شود، در امان نگه دارد. آنچه جامعه ای آشفته و زخم خورده لازم دارد شاید عدالت باشد و نه بخشودن (یا دست کم پیش از بخشودن نیازمند اجرای عدالت است). زیرا اگر عدالت به اجرا گذاشته نشود شاید آن کشمکش ها و تضادها از زیر خاکستر گرم دوباره شعله برکشند.

  •  

انتقام معمولا شخصی و خصوصی است؛ انتقام با لذتی از تحمیل رنج بر فرد ستمکار توأم است؛ در انتقام معمولا و البته نه همیشه کیفر بیش از حد معمول و نامتناسب است. به عکس، عدالت امری عمومی است؛ در اجرای عدالت رعایت حد و حدود و تناسب در نظر گرفته می شود، و کیفر متناسب با جرم و منصفانه است؛ لذت بردن از تحمیل رنج بر فرد خطاکار هم به هیچ روی جایی در اجرای عدالت ندارد. عدالت مفهومی عمیقا اخلاقی است: اگر بنا بر انتخاب میان اجرای عدالت و بخشودن باشد، این انتخاب پایه های اخلاقی دارد و بنا به ملاحظات اخلاقی متفاوت صورت می گیرد، و انتخابی میان عملی اخلاقی و عملی خویشکامانه نیست که دلایلی نکوهیدنی نظیر میل به لذت بردن از انتقام جویی داشته باشد.

  •  

بعضا انگیزه بخشودن ملاحظاتی است که اخلاقا نمی توان بر آن ها صحه گذاشت. افرادی ممکن است ببخشایند فقط برای اینکه تفوق اخلاقی شان را به رخ بکشند، یا دیگران را در موقعیت اخلاقی نامساعد قرار دهند، یا نزد ستمگران قدرتمند خودشیرینی کنند، یا در چشم دیگرانی که با بخشودن آنان موافقت دارند بزرگوار جلوه کنند، یا بار سنگین گناهی را به دوش متعرض یا به دوش دیگرانی که به اندازه او بخشاینده نیستند بیندازند. کارهای خوب بسیاری هست که با انگیزه های بد گوناگون انجام می گیرند، و بخشودن هم از این نظر استثنایی بر این قاعده نیست.

  •  

استدلال های اصلی علیه بخشودن را می توان فهرست وار برشمرد:
-بخشودن همواره هم آن شفابخشی مورد ادعا را ندارد، چه در سطح فردی چه در سطح اجتماعی.
-بخشودن یگانه راه دست یافتن به این تأثیرات شفابخش و علاج کننده نیست و دست کم در برخی موارد، عملا زیانبار و آسیب رسان است.
-بعضا پای مسائلی بسیار مهم تر از تأثیرات شفابخش در میان است. یکی از این مسائل بسیار مهم تر عدالت است، که فی نفسه اهمیتی اخلاقی دارد، و ممکن است در برخی شرایط نتایجی بسیار بهتر از بخشودن به بار بیاورد.
-بخشودن غالبا با به جا نیاوردن حرمت و احترام کافی برای قربانی توأم است.
-بخشودن غالبا با عدم درک درست ماهیت و حدت و شدت تعرض صورت گرفته توأم است.
-بخشودن ممکن است با انگیزه های بزدلانه یا ملاحظات خودخواهانه و برای راه انداختن کار خویش انجام گیرد، که غالبا هم چنین است، و این انگیزه ها واجد هیچ گونه ارزش اخلاقی نیستند.

  •  

پی بردن به اینکه باید با دشمنانمان تن به صلح و سازش بدهیم تا از کشمکش ها و منازعات بعدی پیشگیری کنیم به همان معنا نیست که بگوییم لازم است آن ها را ببخشاییم. صلح و سازش مستم خیر خواهی قربانیان نیست، بلکه صرفا آمادگی برای کنار آمدن با سرکوبگران گذشته به خاطر حفظ صلح و آرامش است.
بخشودن وما همیشه شامل صلح و سازش نمی شود. زنی که مورد قرار گرفته است ممکن است واقعا از ته دل م را ببخشد، اما بحق از اینکه با او کاملا آشتی کند سرباز بزند، چون این آشتی و سازش او را در معرض خطرهای بعدی قرار می دهد. حتی جایی که هیچ دلیل دوراندیشانه و احتیاطی برای امتناع از آشتی و سازش وجود ندارد، باز ممکن است آشتی و سازش به دنبال برخی جرم ها و جنایت ها ذاتا نادرست و نامناسب باشد، حتی اگر قبلش فرد م و خاطی بخشوده شده باشد.

  •  

معذور داشتن کسی به این معناست که دیگر او را برای خطایش سرزنش نمی کنیم و تقصیر کار به حسابش نمی آوریم و بنابراین دلیلی ندارد بر او خشم بگیریم یا از دست او عصبانی و شاکی باشیم. بخشودن با معذور داشتن بکلی متفاوت است: در بخشودن ما فرد خاطی و متعرض را به دلیل خطا و تعرضش مقصر و سزاوار نکوهش می دانیم و لذا خشم گرفتن بر او و ابراز انزجار از او واکنش هایی کاملا معقول و موجه در قبال او و کاری که انجام داده است به حساب می آیند اما با این همه فردی که می بخشاید از احساس خصومت نسبت به او دست می شوید و برایش آرزوی خیر می کند.

  •  

در روح انسان نقاط تاریکی هست، و بخشی از بلوغ فکری همین بازشناختن و به جا آوردن ناخوشایند چنین نقاط تاریکی در وجود خودمان است که بیش از هر کس دیگر آن را می شناسیم. اگرچه البته ممکن است گاهی در مقصر شمردن خودمان بر خطا باشیم یا به راه اغراق برویم، اما آدمی باید خیلی نسبت به طبیعت بشری خوشبین باشد که اصرار بورزد ما هرگز حق نداریم خودمان را مقصر و سزاوار ملامت بدانیم. و اگر درک افزون تر ما از انگیزه های تیره و تار خودمان می تواند بعضا بدرستی سبب ملامت بیشتر خودمان شود، پس باید بپذیریم که درک افزون تر و عمیق تر ما از دیگران هم بعضا می تواند بحق ما را وادارد که آن ها را هم تقصیر کار و سزاوار ملامت بدانیم.

  •  

غیر از نفرت و بخشودن، راه سومی می توان پیدا کرد که مطلوبتر از هر دوی این ها باشد. در این راه سوم: باید بر حقیقت آنچه بر قربانی رفته است اذعان شود؛ دست کم باید قربانیان جان به در برده دیگر در معرض آسیب های بعدی نباشند. باید به تقاضای قربانیان برای اجرای عدالت اهمیت کافی داده شود.
اگر ممکن باشد باید بار سنگین احساس قربانی بودن از دوش قربانیان برداشته شود و به آنان این توانایی داده شود که خودشان را از عواقب آن تعرض برهانند بی آنکه متحمل صدمه های روانی ماندگار شوند. باید به ختم و حل و فصل کشمکش ها و تنازعات کمک شود و طرفین کشمکش و منازعه قبلی باید بتوانند با هم زندگی کنند، دست کم در مواردی که این خواست خودشان است.

  •  

ما از خود روانشناسی نمی توانیم به این نتیجه برسیم که آیا بخشودن همیشه خوب است یا نه، و بنا به کدام دلایل اخلاقی بخشودن لازم و خوب است. ما از روانشناسی نمی توانیم بیاموزیم که اصلا بخشودن چیست، اگر چه می توانیم از آن بیاموزیم که به اعتقاد مردم بخشودن چیست. ما می توانیم با کمک روانشناسی تأثیرات روانی بخشودن و نبخشودن را مورد پژوهش قرار دهیم، خصوصا تأثیرات آن بر شخصی که می بخشاید، و البته در ضمن بر شخصی که بخشوده می شود.
و سرانجام، ما می توانیم از روانشناسی بیاموزیم که چه چیزهایی افراد را از بخشودن باز می دارد و به عکس چه چیزهایی آنان را به بخشودن ترغیب می کند. و بنابراین بیاموزیم که چگونه، در مواردی که بخشودن هدف مطلوب ماست، به افراد کمک کنیم که ببخشایند. "بخشودن مسئله ای اخلاقی با پیامدهای روانشناختی است و نه مسئله ای روانشناختی با ته رنگی اخلاقی"

  •  

تبلیغ و ترویج بخشودن صرفا به عنوان شکلی از درمان خودیاری گرانه بخش بسیار بزرگی از ابعاد اخلاقی بخشودن را کنار می گذارد، چون فرد خطاکار را اصلا در این معادله به حساب نمی آورد. از منظر اخلاقی، اگر بخشودن ستودنی است، به این دلیل ستودنی است که واکنش خوبی است در قبال فرد خطاکار، علی رغم ستم هایی که بر شما روا داشته.
بخشودن نوعی عمل اخلاقی است که شامل غلبه بر واکنشی طبیعی و موجه می شود که به صورت خشم و کینه و حتی نفرت بروز می یابد و خیرخواهی و حتی عشق را که اخلاقا ستودنی هستند جایگزین آن ها می کند. اما در الگوی درمانی و شفابخشی، خطر در این است که فقط آسودگی و راحتی قربانی در کانون توجه قرار می گیرد. عمل اخلاقی بخشودن با یک راهنمای عمل بهداشت روانی جایگزین می شود: یک خانه تکانی و بیرون ریختن آشغال ها از انباری ذهن.

  •  

بخشودن را واکنشی به بی عدالتی تعریف می کنند که در آن فرد بخشاینده خیر خواهی اش نسبت به فرد متعرض را حفظ می کند، و از انزجار و انتقام چشم می پوشد، حتی با وجود اینکه اعمال فرد خطاکار او را شایسته و سزاوار چنین واکنشی نمی کند. بخشودن یک وظیفه نیست بلکه فراتر از وظیفه است، هدیه ای است به فرد متعرض، حساب بخشودن را باید از فراموش کردن، انکار کردن، چشم پوشی، و معذور داشتن جدا کرد. بخشودن با "بالیدن" به برتری اخلاقی خویش جور در نمی آید. در ضمن، بخشودن با سازش و آشتی هم متفاوت است: بخشودن واکنش اخلاقی یک نفر به بی عدالتی یک نفر دیگر است، حال آنکه سازش و آشتی مستم این است که هر دو طرف به احترام متقابلی به هم برسند.

  •  

بعضا ممکن است بازگرداندن موقعیت به همان وضع پیش از وقوع تعرض، البته پس از بخشودن، کار بجا و درستی باشد، اما غالبا چنین نیست. اگر دوستی مرتبا ماشین مرا قرض بگیرد، و هر بار هم آن را به در و دیوار و درخت و تیر چراغ برق بکوبد، شاید با تلاش بسیار بتوانم او را ببخشم. اما دیگر وما ضرورتی ندارد که باز هم ماشینم را به او قرض بدهم: نه به دلیل احساس خصومتی که نسبت به او دارم- چون اگر او را بخشیده باشم باید بر این احساس غلبه کرده باشم- بلکه به این دلیل که نمی خواهم باز هم ماشینم درب و داغان شود. بخشودن مستم این نیست که قربانیان همچنان خودشان را در معرض خطر قرار دهند، یا شواهد پیشین را نادیده بگیرند و در تصمیمات بعدی شان آن ها را دخالت ندهند.

  •  

تغیر عین نفرت نیست: تغیر نوعی از عصبانیت شدید نسبت به نقض اصول اخلاقی در تعرض است؛ اما، نفرت، به عکس، نوعی احساس خصومت شدید نسبت به خود شخص متعرض است. تغیر معمولا با میل به اعتراض علیه نقض قوانین اخلاقی و جبران آن و برداشتن گام هایی برای جلوگیری از نقض های بعدی این قوانین است؛ اما عصبانیت شدید از نقض هنجارهای اخلاقی وما شامل بدخواهی نسبت به فرد خطاکار نمی شود. این نگرش سکولار قابل قیاس با این حکم مسیحی است که از گناه نفرت داشته باش اما گناهکار را دوست بدار. ما می توانیم در عین بخشودن هم چنان از هر عمل خطایی احساس خشم و بیزاری کنیم، اما از فرد خطاکار نفرت نداشته باشیم و در واقع برایش آرزوی خیر کنیم.

  •  

بخشودن با اعتراض، تغیر، دفاع از خود، و عقب راندن متعرض سازگار است. آشکالی از بخشودن هست که از قدرت نشأت می گیرد: قدرت دست زدن به کارهای اخلاقی که در دل عمل بخشودن است. گاندی می نویسد: "آدم های ضعیف هرگز آدم های نیرومند را نمی بخشایند؛ بخشایندگی صفت اقویاست." اگر سخن گاندی درباره قدرت اخلاقی است، پس ما باید با این سخن او مخالفت بورزیم. افراد ممکن است از سر ضعف اخلاقی ببخشایند، اما بخشایندگی آن ها نه از نظر ما رضایتبخش است و نه رضایت خودشان را در پی دارد. بخشودن سطحی و بی مایه چیزی کم ارزش است، اگرچه باز می تواند از نفرت ورزیدن و بیزاری بهتر باشد، چون نفرت و بیزاری بیشتر به لذت انتقام جویی مدد می رساند تا به اجرای عدالت.

  •  

"وظیفه شخص من توجیه وضعی روانی - بیزاری یا کینه- است که اخلاق گرایان آن را نوعی تباهی و روانشناسان آن را نوعی بیماری در نظر می گیرند اما وقتی من بر سر بیزاری و کینه ام می مانم، می دانم که اسیر حقیقت اخلاقی این کشمکش شده ام. والیس، عضو سازمان اس اس، که با الهام گرفتن از اربابان آلمانی اش، هر وقت به نظرش کندتر از آنی که او می خواست کار می کردم با دسته بیل به سرم می کوبید، احساس می کرد که دسته بیل ادامه دست اوست و ضرباتش صدوراتی از دینامیسم روانی اش هستند.
فقط من حقیقت اخلاقی آن ضربات را در می یافتم و هنوز هم در می یابم، ضرباتی که حتی امروز هم صدای وحشتناکشان در جمجمه ام می پیچد. بیزاری و کینه من در من برای این بر جای مانده است که آن جنایت بدل به واقعیتی اخلاقی برای آن جانی شود، برای اینکه او هم به حقیقت ددمنشی و قساوتش پی ببرد و غرق آن شود."

  •  

فرد بخشاینده نه تنها می تواند هم چنان فرد خطاکار را مسئول اعمالش بداند، بلکه عملا لازم است او را مسئول بداند. اگر او مسئول دانسته نشود، آنگاه دیگر مقصر و سزاوار سرزنش هم شناخته نمی شود، و در این صورت آن احساسات خصمانه ای که فرد بخشاینده بر آن ها غلبه می کند اصلا احساسات موجهی نیستند، و اصلا بخشودن محلی از اعراب ندارد.
امتناع از مسئول دانستن افراد خطاکار خیلی راحت می تواند شکل منت گذاری ارباب منشانه ای را به خودش بگیرد که در آن فرد خطاکار به لحاظ اخلاقی آنقدر بالغ و باشعور به حساب آورده نمی شود که مسئول اعمال غلطش به حساب آید. شخصی که فرد خطاکار و متعرض را کاملا مسئول می داند دست کم از یک وجه و به یک معنا او را از نظر اخلاقی با خودش و هر فرد دیگری برابر به حساب می آورد: او می تواند به خاطر اعمالش سزاوار تحسین یا تقبیح به حساب آورده شود.

  •  

بخشودن دو جزء اصلی دارد: غلبه بر احساسات خصمانه نسبت به فرد خطاکار، و رسیدن به خیر خواهی و آرزوی خیر برای او. بخشودن ما را مم می کند که فرد خطا کار را مسئول خطاها و ستم هایش بدانیم؛ بخشودن با تغیر و خشم و بیزاری نسبت به آنچه فرد خطاکار انجام داده است سازگاری دارد؛ و بخشودن با صحه گذاشتن بر مجازات عادلانه او بنا به دلایل بازدارندگی یا کیفری و جبرانی منافاتی ندارد، اگرچه با مجازات صرفا به خاطر ی شخصی از دیدن رنج و درد فرد خطاکار سازگار نیست.
چون بخشودن با تغییری درونی در فرد بخشاینده همراه است، بخشودن کاری نیست که همیشه بتوانیم به دلخواه و بنا به خواست و اراده خود انجام دهیم، اگرچه دست زدن به تلاش برای بخشودن می تواند کاری ارادی و بنا به انتخاب خود شخص باشد، و اگر شخص در این تلاشش پیگیر باشد، احتمال موفقیت او کم نیست.

  •  

حتی زمانی که به درستی می توانیم بگوییم با شخصیتی که اکنون داریم واقعا نمی توانیم مثل آن جنایتکاران عمل کنیم، باز این واقعیت به قوت خود باقی می ماند که اگر شرایط پیشین ما شرایط متفاوتی می بود، ما هم ممکن بود بدل به آن نوع افرادی شویم که دست به آن جنایت های هولناک زده اند. پریمولوی از نجات یافتگان آشویتس می گوید: "بسیاری از افرادی که مرتکب آن جنایت های هولناک شدند به هیچ روی هیولا نبودند: آن ها هم انسان هایی بودند مثل من و شما. یک راه دیگر برای بیان این اندیشه این است که بگویم اگر آن ها هیولا بودند، پس ما هم بالقوه هیولا هستیم: یک رگه شرارت عودکننده در ذات ما هست."

  •  

اعضای خانواده مان هم گاهی رفتار خیلی بدی دارند، اما ما آن ها را می بخشاییم و با دلیل هم این کار را می کنیم، چون آن ها "یکی از ما" هستند. بر همین وجه، حس انسانیت مشترک ما، و آگاهی مان از اینکه ما هم عضوی از اعضای خانواده بشری هستیم و می توانستیم مرتکب خطا شویم و در نتیجه نیازمند بخشوده شدن (چه اکنون متوجهش باشیم چه نه)، دلیلی می شود برای بخشودن آن اعضایی که عملا مرتکب خطایی شده اند و بدل به افرادی متعرض شده اند و نتوانسته اند اقتضائات اخلاقی وضع بشری را که شامل حال همه ماست به جا بیاورند و رعایت کنند.

  •  

یک همبستگی بسیار عمومی تر هم وجود دارد که می تواند دلیلی برای بخشودن باشد: آن همبستگی که ما نسبت به همه کسانی احساس می کنیم که گرفتار وضع بشری هستند، وضعی که طبیعت ناقص و پر خطای انسانی ما آن را به وجود می آورد. جهان بینی گسترده تری که شامل پایبندی به محبت و عشق (و واژگان خویشاوند آن نظیر خیر خواهی) باشد، و نه نفرت (و واژگان خویشاوند آن نظیر بدخواهی و خباثت).
حتی در جاهایی که نفرت کاملا مشروع است، ما می توانیم محبت را بر آن مرجح بداریم. چنین ترجیحاتی ترجیحات پایه ای هستند، و بنابراین دفاع بیشتری از آن ها نمی توان کرد. "دست آخر همه ما ترجیح می دهیم ناممان در کتاب عشق و محبت درج شود تا در کتاب نفرت"، و این ترجیحی است که می تواند دلیلی فراهم آورد که بخشودن را انتخاب کنیم، حتی در برابر کینه و بیزاری کاملا موجه و مطلقا مشروع.

 

آیا ما هیچ دلیلی برای بخشودن خطاکاران غیر نادم داریم؟ اگر مبنای بخشودن را بر همبستگی بگذاریم، یا از آن گسترده تر بر مرجح بودن عشق و محبت نسبت به نفرت، آنگاه به نظر می آید دلیلی برای بخشودن چنین کسانی هم وجود دارد. فرد خطاکار توبه نکرده و ناپشیمان باز هنوز یکی از ماست، ما باز می توانیم در بدترین موارد با وحشت پیش خودمان فکر کنیم که ما هم می توانستیم در وضع او باشیم، و آن احساس رضایت خاطر زشت و منحط از فکر کارهای وحشتناکش را داشته باشیم.
بی تردید، اگرچه دشوار است، اما باز ما می توانیم بر بدخواهیمان غلبه کنیم و خیر او را بخواهیم، هرچند چنین آرزوی خیری در واقع امید بستن به این است که به طریقی، در جایی، سرانجام به حقیقت غیر اخلاقی ددمنشی هایش پی ببرد و این گام نخستی برای او در راه بهتر شدن شود.

  •  

برخی از افراد نمی پذیرند که عشق و محبت بهتر از نفرت است، یا دست کم همیشه محبت کردن بهتر از نفرت ورزیدن است. اما ما واقعا نمی توانیم برای ادعایی که کردیم دلیل بیاوریم، چون اینجا دیگر به شالوده و سنگ اول اخلاق و اخلاقیات رسیده ایم. ما دیگر اندیشه ای بنیادی تر از این نمی شناسیم که برای دفاع از این ادعایمان به آن متوسل شویم. از برخی جهات، این درست مثل محال بودن استدلال در دفاع از قوانین بنیادین منطق است.
تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که مثال هایی از بخشودن های قهرمانانه بیاوریم، و بعد از افراد بخواهیم که خود ملاحظه کنند که عشق و محبت چیست و چه حاصلی دارد و نفرت چیست و چه حاصلی دارد؛ و در پرتو این ملاحظه دریابند که آیا در شهودات ما درباره چنین مواردی شریک هستند یا نه.

  •  

در برخی موقعیت ها ممکن است فقط آن کسانی که بر بیزاری قوی و تلخشان استوار می مانند آن قدرت روانی لازم را برای مبارزه در راه بازشناختن و به جا آوردن بی عدالتی داشته باشند، و این واکنش آنان بسی بهتر از بخشودن سهل و آسان باشد.
جهانی اخلاقی که ما در آن زندگی می کنیم جهانی پیچیده است و اعمال متضاد ممکن است بعضا در این جهان هر دو خوب باشند. شخصی از این سر دنیا به آن سر دنیا می رود تا به کمک نیازمندانی بشتابد که غریبه اند اما کاملا مستأصل و درمانده و نیازمند مثلا مهارت های پزشکی. او قطعا کاری ستودنی می کند؛ اما شخصی که در خانه و کاشانه می ماند تا از والدین بیمارش پرستاری کند همکاری ستودنی می کند. در مورد بخشودن و نبخشودن هم بعضا همین حکم مصداق پیدا می کند.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها