معنویت از واژه لاتین اسپیریتوس به معنای نقش زندگی یا "روشی برای بودن" و تجربه کردن است که با آگاهی یافتن از یک بعد غیر مادی به وجود می آید و ارزش های قابل تشخیص، آن را معین می سازد. این ارزش ها به دیگران، خود، طبیعت و زندگی مربوطند، و به هر چیزی که فرد به عنوان غایی قلمداد می کند، اطلاق می شوند.
"به نظر می رسد که مشخصات عمده تجربه های معنوی و مذهبی انسان، در اشتیاق او نسبت به یک واقعیت فرامادی نمایانگر می شود و این اشتیاق غالبا در اوایل دوران کودکی خود ر نشان می دهد. این احساس که چیزی (حضوری) "سوای خودم" قابل دریافت و ادراک است و تمایل به شخصی سازی این حضور، در قالب نوعی الوهیت، و نوعی رابطه ی "من - تو" آن، که از طریق نماز و نیایش برقرار می شود."

  •  

ویلیام جیمز چهار خصوصیت مهم را برای تجربه عرفانی برمی شمارد که امروزه، هم چنان کاربرد دارد:
1- غیر قابل توصیف بودن: حالات عرفانی تنها به تجربه در می آیند و غیر قابل توصیف هستند.
۲- عقلانیت: تجربه های عرفانی، به دانش و بینش نسبت به عمق حقیقت مربوط می شوند و فراتر از ذهن عادی هستند.
۳- گذرا بودن: این حالات زودگذر هستند و تجربه آن ها معمولا حداکثر بیش از سی دقیقه به طول نمی انجامد.
۴- انفعال: معمولا در طول این رویداد عرفانی، تجربه کننده به صورت منفعل در می آید.

  •  

آلپورت معتقد بود که ما می توانیم موضع مذهبی افراد را بر اساس دو نوع نگرش طبقه بندی کنیم: افرادی که مذهب آن ها ناپخته و بیرونی است و افرادی که مذهبی پخته و درونی دارند. افرادی که دارای مذهب بیرونی هستند، از مذهب به نفع خود بهره می برند. گرایش کم عمق فرد به یک مذهب یا فرقه خاص، توسط خود او و به طور انتخابی شکل می گیرد تا نیازهای بدوی او را سازد. در مذهب بیرونی، توجه فرد به سوی خداوند معطوف می شود، ولی باز هم این توجه شامل صرف نظر کردن از خود نمی شود.
اما در مقابل، مردمانی که دارای مذهب درونی هستند انگیز اصلی خود را در مذهب جست و جو می کنند و با پیوستن به مذهب یا فرقه ای خاص، در تلاش برای درونی سازی مذهب و پیروی کامل از آن هستند.

  •  

فروید آشکارا نیاز نوع بشر به مذهب را به تجربه های اولیه دوران کودکی مربوط می داند: "نیازهای مذهبی عمدتا از درماندگی طفل و در نتیجه ابراز نیاز و علاقه او به پدر نشأت می گیرد و این رابطه ای است غیرقابل انکار". او مذهب را به عنوان ارائه کننده توجیهاتی دروغین برای ابهامات زندگی تلقی می کند؛ خداوند بخشنده نقش پدر را ایفا می کند و مردم می توانند در هنگام دعا از او حاجت بطلبند.
فروید اصل لذت را به صورت تلاش برای یافتن سعادت، یا در حد خیلی پایین آن، به صورت اجتناب یا کاستن از رنج می بیند و این امکان را که مذهب هم بتواند در اینجا نقشی داشته باشد، تنها به عنوان یک شفای ناقص تأیید می کند.

  •  

درمانگران، هر نوع تجربه عرفانی را به طور بالقوه و صرف نظر از اطلاعات موجود، نوعی اختلال روان پریشی قلمداد می کنند. یکی از هراس های اکثر مردم این است که با شرح تجربه های معنوی، بر آن ها برچسب دیوانه زده شود. در نتیجه، اغلب افراد تمایلی ندارند که چنین تجربه هایی را ابراز کنند.
به نظر می رسد که معنویت نیز همچون پول، جایگزین تابو بودن مسائل جنسی شده است، یعنی چیزی است خجالت آور که راجع به آن نباید صحبت کرد.

  •  

یونگ با تایید واقعیت روانی نیاز معنوی یا مذهبی در نوع انسان می گوید: رنج هر فرد روان رنجور را در نهایت می باید به عنوان رنجی برای روح او به شمار آورد که هنوز معنای خود را در نیافته است. یونگ معتقد است که روان رنجوری های انسان دارای عللی در گذشته و هم در حال است و گرنه این روان رنجوری ها فعال نمی ماندند.
یونگ نتیجه می گیرد که: "مشکل مذهبی که مراجع برای من توضیح می دهد را می توان هم دلیل احتمالی و هم دلیل واقعی برای روان رنجوری او به حساب آورد. در میان بیمارانی که در نیمه دوم زندگی، یعنی حدود ۳۵ سالگی هستند، حتی یک نفر را ندیده ام که در حقیقت مشکلش، پیدا کردن دیدگاه مذهبی از زندگی نبوده باشد"

  •  

کالین فلتهام تفاوت بین رابطه "من و تو" و عمومیت ارتباط روان درمانی را روشن می کند: به نظر بوبر، مواجهه "من و تو"، مشابه مواجهه با خداوند است و بیشتر به حضور و متانت مرتبط است تا به قصد صادر کردن دستورالعمل ها و برقرار کردن روابط یاورانه نابرابر. این نوع برخورد ربطی به استفاده درمانی از مفهوم صمیمیت یا رشد خود آگاهانه اصالت ندارد.
بوبر به اهمیت "فیمابین" و "حقیقت ساده مواجهه" تأکید می کند. هیچ یک از این ها قابل پیش بینی یا قابل بهره برداری حتی برای اهداف خیرخواهانه نیست. شفابخش بودن این چیزها بیشتر براثر موهبت الهی است تا چیزهای از پیش طراحی شده.

  •  

طبق نظر گرگن، درمان در جهان فرامدرن، به خصوص در برخورد با بی نظمی های درونی حاصل از فروپاشی خانواده و اجتماع، ارزش زیادی دارد: "در برابر از بین رفتن جامعه های محلی و در برابر از بین رفتن سایر کسانی که استوار و پابرجا هستند، جامعه درمانگران کارهای زیادی برعهده دارد. ما جایگزین جامعه ها، دوستان و نزدیکان از دست رفته هستیم و این نکته ای است بسیار قابل تأمل". این نکته که درمان می تواند جایگزین از بین رفتن جامعه و دوستان صمیمی و نزدیک مردم بشود بسیار گرفتار کننده است.

  •  

پری و جونز بر ارزش رویکرد بودایی برای درمانگران تأکید بیشتری می ورزند و چنین نظر می دهند که اعتقاد فرد به واقعیت خویشتن مجزا، در واقع به رنج و عذاب او می افزاید و در نتیجه، "به نظر می رسد آن نظام درمانی که بدون چون و چرا به واقعیت خویشتن فرد اعتقاد دارد، بر عذاب و رنجی که به کاستن از آن تلاش دارد، می افزاید"

  •  

برخی از خصوصیات اصلی درمانگری ذن که آن را از اکثر درمان های غربی متمایز می کند، ریشه در مکتب روان شناسی آیین بودایی و علیت تقدیری دارد: ۱- در این مکتب، "خود" در مرکز جهان قرار داده نمی شود. ۲- این مکتب ارزش زیادی برای قدرت درمانی زیباشناسی و تماس با طبیعت قائل است. ۳- این مکتب اهمیت زیادی به تنهایی، سکوت و آرامش می دهد. ۴- تأکید مکتب ذن بر هشیاری و آگاهی، به عنوان راهی برای فرا رفتن از دوگانگی ابراز - واپسرانی است. ه- مکتب ذن آماده است تا پاسخ های مراجع را در جهت تغییر و اصلاح پیش فرض ها یا عادت های تحکیم یافته، مورد استفاده قرار دهد.
۶- این مکتب می پذیرد که شرم و احساس گناه، ارزش درمانی دارد. ۷- این مکتب به درک همدلانه و ارائه خدمات به دیگران اهمیت می دهد. ۸- این مکتب بر سادگی و عدم پیچیدگی تأکید دارد. ۹- و بالاخره، این مکتب ارزیابی کاملا متفاوتی از تأثیر تجربه های دوران کودکی بر رشد شخصیت ارائه می دهد و نگرش غیر سرزنش گرایانه ای را در مورد والدین در پیش می گیرد.

  •  

من معنویت عصر جدید را مذهب فرد تلقی می کنم. و این بدان معناست که در نظر من، معنویت عصر جدید برای دو اصل عمده اعتبار قائل است: اصل اول این است که در ابراز وجود از طریق این نهضت، فردیت بسیاری هست و دوم اینکه در آن همگام و در تکمیل اصل اول، یک شناخت و پذیرش کلی از جهانی بودن همه اشیا وجود دارد.

  •  

محیط ما، "خویشتن" فرد را به نوعی شکل داده است که به صورتی بنیادی، با احساس فقدان حضور جامعه، سنت و معانی مشترک روبروست. آنگاه این خویشتن تهی باید توسط غذا، محصولات مصرفی، زندگی مشاهیر، رسانه های گروهی، هنرپیشگان سینما و کسانی که رسانه های جمعی در باره آن ها تبلیغ می کنند، پر و اشباع شود. "این خویشتن، مرتبا در پی آن است که از طریق مصرف انواع اجناس مختلف، مواد کالری دار، تجربه ها، تمداران، روابط رمانتیک و درمانگران همدل، اشباع شدن را تجربه کند تا بتواند با احساس فزاینده بیگانگی و متلاشی شدن در عصر جدید مقابله کند"
کوشمن دو حوزه را دارای بیشترین مسئولیت برای شفابخشی یا دست کم، پرکردن این خویشتن تهی می داند: تبلیغات، و روان درمانی. از آنجایی که روان درمانی نمی تواند به دلایل تاریخی مفهوم خویشتن تهی بپردازد، ناچار، همسو با تبلیغات، روش هایی برای زندگی پیشنهاد می کند که احتمال بروز سوءاستفاده را در رابطه درمانی افزایش می دهد.

  •  

بدون اینکه درمانگر آگاه باشد، روش درمان از مسیر طبیعی خود خارج می شود به این ترتیب که درمانگر برای بیمار الگو و سرمشق می شود، از راه ارائه تجربه های عاطفی درست همراه با احترام و تفاهم، و بنابراین بیمار به طور ضمنی تشویق می شود تا عقاید و ارزش ها و روش شخصی درمانگر را درون سازی کند.
ما درمانگران، در اصل به مراجعان خود نوعی از هماهنگ شدن را می آموزیم. آن ها به ساز ما می رقصند و در چارچوب هایی که ما برای آن ها ساخته ایم خیال پردازی می کنند و حتی اصطلاحات تخصصی به کار می برند؛ اصطلاحاتی که می توانند بر حسب گرایش درمانگر، ترکیبی از اصطلاحات روانکاوی، مراجع محوری یا التقاطی باشند. به عبارت ساده تر، مراجعان می آموزند که شبیه ما باشند. هر چه مراجعان در انجام این تکلیف بیشتر موفق می شوند، بیشتر شفا می یابند.

  •  

متخصصان الهیات معمولا واژه معنویت عصر جدید را به استهزاء به کار می گیرند و از آن به عنوان "معنویت خودآموخته" یا "مذهب خوشه چینی" یاد می کنند. با چنین برخوردی، معمولا این حقیقت نادیده گرفته می شود که بسیاری از مذاهب، توسط انسان ها ساخته شده است؛ این موضوع حتی شامل انجیل نیز می شود که به دقت و ت مآبانه متناسب با نیازهای قدرتمندان و به ویژه امپراتوری روم تألیف شد. شاید کتاب مقدس در حقیقت در برگیرنده کلام خداوند باشد، ولی انتخاب واژه هایی که در کتاب گنجانیده نشده و شده، مسلما تنها به خاطر هدف معنوی صورت نگرفته است. در حقیقت، مسیحیت نمونه بارزی است که نشان می دهد مذهب از درون یک فرهنگ خاص سر بر می زند و رشد می یابد.

  •  

کارل راجرز همدلی را یکی از سه شرط اصلی قلمداد می کند که درمانگران باید در مشاوره و درمان به کار ببندند. راجرز، همیشه حد و مرزی برای این همدلی قائل بود: "دنیای خصوصی مراجع را به گونه ای حس کنید که انگار دنیای خصوصی خود شما است و این ویژگی "انگار" را هرگز فراموش نکنید"
ماهر اصرار دارد که روان شناسی دگرگون ساز، فراتر از همدلی است. و در واقع، از مرز "انگار" فراتر می رود: "درمانگر به جای اینکه با شخص همدل باشد، اصلا خود شخص مراجع می شود. به جای اینکه دنیای شخص مراجع را بشناسید، در آن زندگی می کنید"

  •  

لاکوف، ۵ معیار برای تأیید وجود تجربه های عرفانی قائل است که همگی با هم باید وجود داشته باشند:
١۔ حالت وجد و خلسه که احتمالا رایج ترین ویژگی تجربه عرفانی است
۲- احساس کسب دانش جدید که شامل دریافت بینش های جدیدی نسبت به زندگی می شود؛
٣- تغییرات ادراکی، یعنی برانگیخته شدن احساسات فرد که می تواند شامل توهمات بینایی و شنوایی باشد؛
۴- هذیان ها که دارای موضوع هایی مرتبط با اسطوره ها هستند و پدیده های فرهنگی فعلی را نیز شامل می شوند؛
۵- فقدان گسیختگی ادراکی. به این معنا که، در فردی که تجربه های معنوی دارد، اختلال تفکر،
گسسته گویی یا انسداد فکر نباشد.

  •  

در واقع، خود ایده بیماری و اختلال روانی و بیمار، براساس واژگان خاص "گروه ما" تعریف می شود. در این برهه از تاریخ، در این فرهنگ، و در این مکان خاص. با اندازه گیری و عینی سازی آن مقوله ها و واقعی دانستن آن ها و انتقال آن ها به مردمانی که خارج از حرفه ما هستند، این اصطلاحات و تشخیص ها در دسترس مردم قرار می گیرند تا زندگی خود را بر مبنای آن اصطلاحات تخصصی بنا کنند. در نتیجه به صورت راه و روش شناسایی و درک زندگی در می آیند و به این ترتیب، وقتی گفتمان بیماری را بنا می نهیم، در عین حال سازنده جامعه ای نیز می شویم که در آن، بیماری، رایج ترین راه برای شناخت و درک خویشتن است.

  •  

"هر معنویتی که بر خیالبافی و کنار گذاردن و نفی مسئولیت شخصی مبتنی باشد، به طور بالقوه اعتیاد آور است." برخی از اعضای گروه های مذهبی، ممکن است نتوانند در جهان خارج، به تنهایی زندگی کنند. همچنین افراد دارای اعتیاد معنوی می توانند کسانی باشند که از معنویت به عنوان یک راه حل جادویی برای مشکلاتی که تمایل به رویارو شدن با آن ها را ندارند، استفاده می کنند.
زمانی که فرد با هدف دستیابی به حالات هشیاری دگرگون و به منظور خوشی و لذت، و دوری جستن از رنج و درد زندگی روزمره به معنویت روی می آورد، حالت های معنوی تغییر چهره می دهند و حالت اعتیاد پیدا می کنند. بنابراین طبیعی است که این حالات برای مردمانی که در زندگانی خود مشکلاتی دارند، جاذبه دارد.

  •  

در زمینه آموزش درمانگران در این حیطه استدلال های گوناگونی مطرح شده است که یکی از آن ها موضوع "برابری" است؛ بدین معنا که هر درمانگری باید تجربه درمانجو بودن را داشته باشد تا در نتیجه، تکلیفی را به مراجع محول نکند که قبلا خود با آن ها مواجه نشده است. استدلال قوی دیگر این است که یکپارچگی، حساسیت و سلامت درمانگر، بر اثر تجزیه و تحلیل شدن یا درمان شدن افزایش می یابد.

  •  

هستی گرایی یا وجود گرایی، فلسفه ای است که هدف آن، درک یا روشن کردن تجربه بودن در جهان هستی است. بنابراین، کانون توجه آن، نحوه بودن فرد، و حالت کیفی رابطه انسان با خود، دیگران و جهان مادی است.

  •  

درمانگران هستی گرا بر این باورند که انسان در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفته است. انسان آفریده شده است، از ابدیت نشأت گرفته است و پس از گذراندن یک عمر کوتاه، به ابدیت باز می گردد. پیشرفت درمانی در صورتی امکان پذیر است که مراجعان بخواهند با موهبت های وجود خود روبه رو شوند. یالوم معتقد است که این موهبت ها عبارتند از مرگ، آزادی، بی معنایی و تنهایی.
در پشت اضطراب روان نژندی که در درمانجویان ملاحظه می شود، اضطراب وجودی قرار دارد. یالوم اصرار دارد در درمان وجودی، تعارض بنیادی برخلاف تحلیل فرویدی تعارضی است که از مواجه شدن فرد با داده های لایتغیر وجودی ناشی می شود.

  •  

پدیدارشناسی با تجربه های ما از واقعیت، و نه خود واقعیت، سر و کار دارد. نتیجه اینکه در چارچوب دیدگاه پدیدارشناختی، من نمی توانم بگویم احساس یا تجربه شما، اشتباه یا غیرواقعی است؛ من فقط می توانم بگویم تجربه ای غیرمعمولی است و نتایج آزارنده ای خواهد داشت. پس دیدگاه پدیدارشناختی، عمیقا برای واقعیت دیگران، احترام قائل است. چالش درمانگر این است که مراجع خود را در کشف واقعیت خصوصی او همراهی کند که در این صورت، به ناچار جهان بینی او بر مراجع تأثیر می گذارد؛ البته هر چه درمانگر این تأثیر را محدودتر کند، بهتر است.

  •  

فرانکل معتقد بود که یک خلاء وجودی در قلب زندگی قرن بیستم وجود دارد که فقط می تواند توسط خداوند پر شود: "درباره احساس بی معنایی به خودی خود نیز می توان گفت که نوعی ناامیدی وجودی و پریشانی معنوی است تا نوعی اختلال عاطفی یا بیماری روانی." او مذهب را یک پدیده انسانی قلمداد می کرد و معتقد بود که مذهب، نتیجه چیزی است که من آن را انسانی ترین پدیده انسانی، یعنی "اراده برای کسب معنا" می دانم و ما می توانیم بگوییم که مذهب برای ی آنچه اکنون می توانیم آن را اراده ای برای کسب معنای نهایی بنامیم، ظهور کرده است.

  •  

"تلاش برای بخشایشگری زودهنگام، از فرایند شفادادن جلوگیری می کند و موجب بی اعتباری و حل نشدن احساساتی همچون درد، سوگ، گناه، شرم و خشم شده و در نتیجه مشکلات زیادی را در زندگی آن ها به وجود می آورد"
علی رغم این هشدارها، ترغیب به بخشایشگری، یکی از پر رواج ترین مداخله های معنوی است که روان درمانگران از آن استفاده می کنند. برای اینکه بخشایشگری اثربخش و شفادهنده باشد، باید توسط مراجع و در وقت مناسب صورت بگیرد، هر چند که با این وجود نیز، گاه رنجیدگی و آسیب وارده چنان عظیم است که بخشش، امکان پذیر نیست.

  •  

مذهب نیز همانند علم و درمانگری، با اینکه الهامی است اما به نحوی ساخته بشر است و در نتیجه و به ناچار، کامل نیست. هرچند در بسیاری از موارد، مذهب با شکست روبه رو شده است، یا بهتر است بگوییم بسیاری از پیروان مذهب، انسان هایی ضعیف و لغزش پذیر بوده اند، اما این بدان معنا نیست که طریقت معنوی را مسیری بیهوده بدانیم. شاید ما به یک ساختار نوین انسانی نیاز داریم که جای مذهب و معنویت را بگیرد. ساختاری که به صورتی جدید، در همان قلمرو گام بردارد و کمتر تحت تأثیر تاریخ قرار بگیرد.
واژه معنویت، برای توضیح احساسات و عواطف غیرقابل تشریح و در ارتباط با یک تجربه معنوی بر لبان افراد جاری می شود و انسان از این طریق احساس می کند که بخشی از چیزی بزرگتر است، چیزی وسیع تر از احساسی که نسبت به خود دارد. جای تعجب نیست که چنین تجربه هایی معمولا باعث بهتر شدن افراد می شوند.

  •  

یکی از خطرات مراقبت بهداشتی نوین، تخصص گرایی فزاینده آن است که در نتیجه، شخص باید تعداد بسیار زیادی از متخصصان را که با بخش یا جنبه کوچکی از وجود انسان سروکار دارند، طرف مشاوره قرار دهد. به نظر می رسد که با گذشت زمان، امکان مشاوره با یک متخصص بهداشتی که حتی سعی کند کل گرا باشد هم، در زمینه ای به دور از طب تکمیلی امکان پذیر نیست. اگر بپذیریم که انسان ها موجوداتی جسمانی، عاطفی، ذهنی و معنوی هستند، این حقیقت را نیز باید به عنوان بخشی از فرایند شفابخشی در نظر بگیریم. این همان جایی است که درمانگر کل گرا می تواند وارد گود شود؛ البته در صورتی که از طرح واقعیت معنوی در زندگی خود و مراجعان، واهمه ای نداشته باشد.

  •  

علی رغم آنچه برخی از درمانگران تصور می کنند، درمان یک فرایند فاقد ارزش نیست. البته نه به این معنا که درمانگران باید ارزش های خود را به مراجعان تحمیل کنند. مطلب پراهمیت این است که درمانگران درباره ارزش هایی که اساس کار آن ها را تشکیل می دهد، با خود و مراجعان خود صادق باشند.
به عقیده ریچاردز و برگین مراجعی که اعمالش با نظام ارزش هایش متناقض باشد، گرفتار پریشانی عاطفی و بین فردی می شود. آن ها معتقدند که باید به مراجع کمک کرد تا از این تناقض ها آگاه شود و دریابد که باورهای معنوی و مذهبی خودش باعث شکل گیری اضطراب و خشم می شوند، یا به او آرامش و نیرو می بخشند.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها