اگر درباره اتفاقاتی بیندیشیم که به رغم تلاشمان برای جلوگیری از وقوعشان، رخ خواهند داد، از تأثیر منفی آنها بر خودمان می کاهیم: "چنین فردی با این کار پیشاپیش از تأثیر سوء آنها می کاهد." سنکا معتقد است برای کسانی که در زندگی شان جز نیکبختی انتظار دیگری ندارند رویدادهای بد تأثیر منفی بسیار بیشتری خواهد داشت. باید همواره به خاطر داشته باشیم که "همه چیز همه جا از بین رفتنی است." اگر به این نکته پی نبریم و با این فرض زندگی کنیم که همیشه می توانیم از چیزهایی که برایمان با ارزشند بهره ببریم، به احتمال زیاد اگر روزی این چیزهای با ارزش را از ما بگیرند، بی اندازه پریشان خواهیم شد.

v     

 

ما انسان ها به جهت سیری ناپذیر بودنمان، بخش بزرگی از زندگیمان را در ناخشنودی می گذرانیم؛ بعد از تلاش زیاد برای به دست آوردن آنچه دوست داریم، معمولا با به دست آوردن آن اشتیاق خود را به آن از دست می دهیم. به جای آنکه احساس رضایت کنیم، کمی دچار ملالت می شویم و در پاسخ به این ملالت، چیزهای دیگری را که شاید بزرگتر هم باشند، طلب می کنیم.

نتیجه این سازگاری لذتی این است که فرد خود را در چرخه یکنواخت و خسته کننده اقناع و ء می یابد. هنگامی که در خود میل و خواسته ای نشده می بیند، ناراحت می شود. با این باور که با ی آن میل به خرسندی و خشنودی خواهد رسید، سخت کار می کند تا به آن خواسته پاسخ گوید. اما مشکل اینجاست که وقتی به آن خواسته می رسد، با حضور آن در زندگی اش سازگاری پیدا می کند و در نتیجه میلش را به آن از دست می دهد۔ یا دیگر آن طور که قبلا آن را می خواست، نمی خواهد. نتیجه آن که به همان ناخرسندی ای که پیش از ی آن خواسته داشت، می رسد.

v     

 

اپیکتتوس پندمان می دهد که وقتی با یکی از دوستانمان خداحافظی می کنیم، باید با خود بگوییم که شاید این آخرین خداحافظی مان باشد. اگر چنین کنیم، بعید است دوستانمان را دست کم بگیریم و از این رو به احتمال زیاد لذت بیشتری از دوستی با آنان خواهیم برد. از میان مرگ هایی که باید به آنها اندیشید، یکی هم مرگ خودمان است. "چنان زندگی کن که گویی امروز آخرین روز زندگی ات است." در حقیقت سنکا از این هم پیش تر می رود: باید چنان زندگی کرد که گویی درست همین لحظه آخرین لحظه زندگی است. هدفشان تغییر فعالیت های روزانه ما نیست بلکه تغییر حالت ذهنمان در هنگام انجام دادن آن فعالیت هاست. خصوصا به این معنی نیست که می خواهند ما را از تفکر و برنامه ریزی برای فردا بازدارند، بلکه از ما می خواهند همچنان که درباره فردا فکر می کنیم و برای آن برنامه ریزی می کنیم، قدر امروز را نیز بدانیم.

v     

 

سازگاری لذتی این قدرت را دارد که لذت بردن از جهان را فرونشاند. به خاطر سازگاری، به جای لذت بردن از زندگی و آنچه در اختیار داریم، آن را امری بدیهی و پیش پا افتاده تلقی می کنیم. تجسم منفی پادزهری نیرومند علیه سازگاری لذتی است. با تفکر آگاهانه درباره از دست رفتن آنچه داریم، می توانیم دوباره قدر داشته هایمان را بدانیم و با این کار خواهیم توانست به توانایی خود در لذت بردن جانی دوباره ببخشیم.

یکی از دلایلی که کودکان می توانند با خرسندی از زندگی خود لذت ببرند این است که تقریبا هیچ چیز را امری بدیهی و پیش پا افتاده در نظر نمی گیرند. در نظر آنها جهان به طور خارق العاده ای نو و شگفت انگیز است. علاوه بر این، کودکان هنوز از عملکرد درست جهان مطمئن نیستند: شاید چیزهایی که امروز در اختیارشان است، فردا به طور رازآلودی ناپدید شوند. وقتی آنان نمی توانند حتی از تداوم هستی اطمینان داشته باشند، دشوار می توانند چیزی را عادی و پیش پا افتاده در نظر بگیرند.

v     

 

آنچه به راستی ابلهانه است، سپری کردن زندگی در حالت القای ناخرسندی است، آن هم جایی که اگر نگرش ذهنی خود را تغییر دهیم، خرسندی و رضایت در دسترسمان است. اگر آنچه جویای آن هستید، خرسندی باشد، آن وقت رضایت از چیزی خرد نه عیب، که موهبت است، و اگر جویای چیزی بجز خرسندی هستید، در شگفتم که چه چیز ممکن است از آن مطلوب تر باشد. در این صورت می پرسم چه چیزی ارزش آن را دارد که برای به دست آوردنش خشنودی و خرسندی را فدا کنید؟

v     

 

تجسم منفی به ما می آموزد که زندگی خود را با آغوش باز پذیرا باشیم و هر لذت خردی را که می توان از آن برد، ببریم. اما همزمان به ما می آموزد که خود را برای تغییر و تحولات احتمالی ای آماده کنیم که ممکن است به از دست رفتن آنچه از آن لذت می بریم بینجامند. این امر بدان معنی است که با تجسم منفی نه تنها می توانیم بر فرصت های بهره مندی لذت طلبانه از چیزها بیفزاییم، بلکه می توانیم بر دوام آن نیز بیفزاییم، به طوری که با تغییر شرایطمان تغییری در آن حاصل نشود. از این رو می توانیم امیدوار باشیم که با تجسم منفی آنچه را سنکا بهره مندی اساسی از مکتب رواقی می نامد، فراچنگ آوریم: لذتی بی پایان که استوار و تغییر ناپذیر باشد.

v     

 

هنگامی که فرد رواقی خود را مشغول چیزهایی می کند که تا اندازه ای بر آن ها کنترل دارد، نه کامل، به اهدافی که در آن خصوص بر می گزیند دقت فراوانی می کند. به ویژه دقت خواهد کرد که اهدافش بیشتر درونی باشند تا بیرونی از این رو، هدفش در مسابقه تنیس پیروز شدن در مسابقه نخواهد بود، چیزی بیرونی که فقط تا اندازه ای بر آن کنترل دارد، بلکه هدفش مسابقه دادن به بهترین نحو ممکن خواهد بود، چیزی درونی که کنترل کامل بر آن دارد. با انتخاب چنین هدفی، او خود را از یاس و ناامیدی ناشی از شکست احتمالی برحذر می دارد: چه تا وقتی که نهایت توان خود را در بازی به کار می بندد، و هدفش را پیروزی قرار نمی دهد، در رسیدن به هدف خود پیروز است و آرامشش دچار اختلال نخواهد شد.

v     

 

تقدیرگرا بودن در مورد گذشته و حال ارتباط وثیقی با تجسم منفی دارد. با انجام دادن تجسم منفی، به اوضاعی می اندیشیم که در آن وضعیتمان ممکن بود بدتر باشد و هدفمان از این کار ارج نهادن بود به آنچه هم اینک در اختیار داریم. آن تقدیرگرایی که مورد توجه رواقیان است در معنای مع یا تصویر آینه ای تجسم منفی است: به جای آنکه در این باره بیندیشیم که اوضاعمان ممکن بود چقدر بدتر باشد، از تفکر در این باره که تا چه اندازه ممکن بود اوضاعمان بهتر باشد، اجتناب می ورزیم. با رفتار تقدیرگرایانه در مورد گذشته و حال، از مقایسه وضعیت کنونی با اوضاع بدیلی که ممکن بود بهتر باشد خودداری می کنیم. رواقیان بر این باورند که بدین گونه وضعیت کنونی خود را مستقل از اینکه چطور باشد، بسیار تحمل پذیرتر می کنیم.

v     

 

فردی که می خواهد از همه ناراحتی ها اجتناب ورزد، کمتر از کسی که گه گاه سختی را به جان می خرد، آسوده و راحت خواهد بود. این فرد به احتمال زیاد "عرصه آسودگی" فراخ تری نسبت به فرد نخست خواهد داشت و از این رو در اوضاعی که تحملش برای فرد نخست سخت است، او احساس آسودگی خواهد کرد. اگر امکانش بود که چنان گام برداریم که هرگز دچار سختی ها و ناملایمات نشویم، خیلی خوب می شد، اما از آنجا که چنین چیزی ناممکن است، راهبرد اجتناب از سختی به هر قیمت نتیجه ای مع در بر خواهد داشت.

v     

 

از نظر رواقیان علاوه بر این که لازم است به انجام دادن کارهای خودخواسته سخت بپردازیم، گه گاه باید از موقعیت هایی که لذت و خوشی در بر دارند هم چشم بپوشیم. این امر به این سبب است که لذات و خوشی ها وجوه منفی هم دارند. سنکا هشدار می دهد که تعقیب لذت همانند تعقیب چهارپایی است درنده: اگر اسیر او شویم، به ما یورش می آورد و تکه تکه مان می کند. با با تشبیهی متفاوت می گوید که لذات شدید آن هنگام که شکارمان می شوند، تبدیل می شوند به شکارچیان ما. یعنی هرچه لذات بیشتری برگیریم، سروران بیشتری برای خدمت کردن به آن ها، برگزیده ایم.

v     

 

رواقیان نیروی اراده را همانند نیروی ماهیچه می دانستند: هرچه بیشتر ماهیچه های خود را ورزش دهیم، نیرومندتر می شوند، و به همین گونه هرچه اراده مان را بیشتر به کار بندیم، قوی تر می شود. 

رواقیان می پذیرند که کنترل نفس همت می طلبد. اما آنان با پذیرش این امر خاطرنشان می کنند که کنترل نکردن نفس نیز زحماتی در پی دارد: "کافی است فقط به وقت و انرژی ای که برخی افراد برای امور عشقی غیر مجاز صرف می کنند بنگرید که اگر بر خود کنترل داشتند چنین نمی کردند." سنکا هم می گفت: "پاکدامنی با وقت کافی سر می رسد، هرزگی هرگز لحظه ای فرصت ندارد."

v     

 

اگر پیشرفتی در مسیر رواقی گریمان حاصل کرده باشیم خود را رفیقی قلمداد نخواهیم کرد که باید همه خواسته هایش شوند، بلکه خود را چون دشمنی که در کمین است در نظر خواهیم گرفت. زمان کمتری را در آرزوی داشتن چیزهایی سپری می کنیم که نداریم و بالطبع از آنچه هم اینک داریم لذت می بریم. بدین سان حدودی از آرامش را تجربه می کنیم که پیش تر فاقد آن بودیم. همچنین در نهایت تعجب درمی یابیم که عمل به آموزه های این مکتب ما را مستعد می کند تا از لذت های کوچک بهره های بزرگ ببریم: ناگهان از خود، از زندگانی خود، و جهانی که در آن زندگی می کنیم احساس شادمانی خواهیم کرد.

v     

 

وقتی می دانیم مرگمان نزدیک است می توانیم با این اندیشه اضطرابمان را تقلیل دهیم که با مرگمان دیگر ناچار نخواهیم بود با مردم ملال آور سروکله بزنیم.اگر در مواجهه با افراد گستاخ به یاد داشته باشیم که جهان بدون چنین کسانی امکان وجود ندارد راحت تر با این موضوع کنار می آییم.

بزرگترین خطر در مواجهه با افراد آزاردهنده این است که باعث شوند از آنان متنفر شویم. بنابراین باید اطمینان یابیم که دیگران در تخریب احساس محبت و دوستی ما موفق نخواهند بود. از این رو وقتی افرادی غیرانسانی رفتار می کنند، ما نباید احساس آنها را داشته باشیم. او می افزاید اگر در خود خشم و نفرت یافتیم و به فکر انتقام افتادیم، یکی از بهترین شکل های انتقام این است که مانند آنها نشویم.

v     

 

چیزهایی که ما را عصبانی می کنند، چیزهایی هستند که معمولا هیچ آسیب واقعی ای به ما نمی زنند فقط اسباب زحمتند. اگر به خود اجازه دهیم که با هر چیز کوچکی خشمگین شویم، آن را به عاملی برای مختل شدن آرامش خود بدل کرده ایم. سنکا می گوید خشم خود بیشتر از چیزی که ما را خشمگین کرده، دوام می آورد. از این رو چقدر ابلهانه است که اجازه دهیم چیزهای کوچک آرامشمان را مختل کنند.

اگر بیش از اندازه حساس باشیم، خیلی زود خشمگین می شویم. اگر خودمان را نازپرورده کنیم، اگر اجازه دهیم که لذات فاسدمان کنند دیگر هیچ چیزی برایمان قابل تحمل به نظر نمی رسد، و علت این که خیلی چیزها برایمان غیرقابل تحمل می شوند این نیست که آن مسائل سخت و خشن اند بلکه به این سبب است که ما نرم و شکننده ایم.

v     

 

سنکا توصیه های ویژه ای برای پیشگیری از خشم دارد. می گوید ما باید با دو گرایش درونی خود مبارزه کنیم: یکی بد فکر کردن درباره دیگران و دیگری زود به نتیجه رسیدن درباره انگیزه های آن ها. لازم است به یاد داشته باشیم که اگر اوضاع بر وفق مراد ما نبود به این معنی نیست که کسی در حق ما بی عدالتی کرده است. مخصوصا باید به خاطر داشته باشیم که در برخی موارد، شخصی که از او خشمگین شده ایم، در واقع به ما کمک کرده است، و آنچه ما را عصبانی می کند این است که چرا بیشتر کمکمان نکرده است.

v     

 

به طور تناقض آلودی، خودداری از پاسخ دادن به توهین یکی از مؤثرترین پاسخ های ممکن است. یک دلیلش چنان که سنکا یادآور می شود این است که خاموشی ما ممکن است برای فردی که توهین کرده است گیج کننده باشد، به این معنی که نمی داند آیا توهینش را فهمیده ایم یا خیر. به علاوه، با این کار اجازه نمی دهیم از توهینش لذت ببرد و در نتیجه به احتمال زیاد پریشان می شود.

با پاسخ ندادن به فرد توهین کننده، به او و هر کس دیگر که شاهد ماجراست نشان می دهیم که وقتی برای ملاحظه رفتار بچگانه او نداریم. از آنجا که هیچ کس دوست ندارد نادیده گرفته شود، عدم تمایل ما به پاسخ دهی، احساس تحقیر شدگی را در او برمی انگیزد - دیگر لازم نیست که توهین متقابل کنیم یا حتی به شوخی جوابش را بدهیم.

v     

 

می توان در عین بهره بردن از چیزی، به آن بی اعتنا بود. "من از ثروت متنفرم، چه از آن برخوردار باشم، چه نباشم، اگر دور از من در جایی دیگر آرمیده باشد، ناراحت نخواهم بود و اگر نزد من تلألؤ کند، باید به غبغب نمی اندازم". در حقیقت هر انسان خردمندی هرگز همانند زمانی که در ثروت به سر می برد، از فقر هم زیاد متأثر نمی شود و مراقب خواهد بود دارایی اش را همچون بردگانش ببیند نه همچون سرورش.

v     

 

وقتی که افراد به سبب زندگی پرتجمل، در لذت بردن سختگیر می شوند، مسئله غریبی رخ می دهد. به جای این که از، از دست رفتن توانایی شان در لذت بردن از چیزهای ساده گله کنند، به این ناتوانی شان در لذت بردن از هر چیزی که "بهترین" نباشد، افتخار هم می کنند.

v     

 

میل به زندگی مجلل میلی طبیعی نیست. تمایلات طبیعی، مانند میل به آب، می شوند، اما امیال غیرطبیعی خیر. از این رو، وقتی به چیزی تمایل می یابیم، باید مکث کنیم و از خود بپرسیم که آیا این تمایل طبیعی است یا غیر طبیعی، اگر غیر طبیعی بود باید خوب درباره ی آن میل بیندیشیم. سنکا هشدار می دهد که تجمل تمام توان خود را برای گسترش تباهی به کار می بندد: ابتدا ما را مشتاق چیزهای غیر ضروری می کند، سپس به دنبال چیزهای مضر می کشاندمان. دیری نمی گذرد که ذهن برده هوا و هوس ها و لذات تن می شود.

v     

 

لذت اغلب افراد به نوعی تحت الشعاع این ترس قرار می گیرد که نکند منبع لذتشان از دست برود. اما رواقیان راهبردی سه بخشی برای حذف این ترس یا به حداقل رساندن آن دارند: اول این که نهایت سعیشان را می کنند تا از چیزهایی لذت ببرند که ممکن نیست از آنها ستانده شود؛ مهم تر از همه خوی و منششان. دوم: در عین اینکه از چیزهایی بهره می برند که ممکن است از آنان ستانده شود، همزمان آماده از دست دادن آن ها هم هستند. باید یاد بگیریم که چگونه می توانیم بدون احساس استحقاق داشتن یا وابستگی به داشته هایمان، از آن ها لذت ببریم.

سرانجام این که رواقیان مراقبند از خبرگی در معنای بد کلمه اجتناب ورزند؛ یعنی افرادی نشوند که جز از بهترین ها، از چیز دیگری لذت نمی برند. در نتیجه می توانند از بسیاری از امور آسان یاب لذت ببرند.

v     

 

اگر برای خود فلسفه زندگی انتخاب کنید، تصمیم گیری ها برایتان نسبتا آسان می شوند. هنگام انتخاب میان گزینه هایی که در زندگی پیش می آیند، فقط آن را انتخاب می کنید که شما را در نیل به آرمان هایی که فلسفه زندگی تان ارائه می کند، یاری دهد. اما اگر فلسفه زندگی نداشته باشید، حتی انتخاب هایی که به نظر نسبتا آسان اند، ممکن است به بحران های معنای زندگی بدل شوند. چه وقتی که به راستی مطمئن نیستید چه می خواهید، سخت بتوان دانست که چه چیزی را انتخاب کنید. . اما مهم ترین دلیل برای برگزیدن فلسفه زندگی این است که اگر چنین نکنیم، این خطر هست که زندگی خود را بد سپری کنیم؛ زندگی خود را صرف اهدافی کنیم که ارزش پیگیری ندارند با اهدافی را دنبال کنیم که ارزشمندند اما روش پیگیری شان نادرست بوده از این رو از رسیدن به آنها بازبمانیم.

v     

 

فلسفه های زندگی از دو مؤلفه برخوردارند: یکی این که به ما می گویند چه چیزهایی ارزش پیگیری دارند و دیگر این که به ما می گویند چگونه می توان به آن چیزهای ارزشمند دست یافت. چنان که گذشت، رواقیان بر آنند که آن چیز ارزشمند آرامش است. آرامشی که آنان در پی آنند، حالتی است روان شناختی که در آن عواطف و احساسات منفی، مانند اضطراب، غصه و ترس به حداقل می رسد، در حالی که احساسات مثبت، به ویژه شادمانی، به حداکثر.

v     

 

با ی هر خواسته، خواسته ای جدید جایش را در ذهن می گیرد. این بدان معنی است که مهم نیست چقدر سخت کار می کنید تا امیال خود را کنید، مسئله این است که به رضایت تقرب بیشتری نخواهید جست. به دیگر سخن، همیشه ناخرسند باقی خواهید ماند.

یک شیوه بسیار بهتر برای حصول خرسندی این است که به جای آنکه برای ی امیال خود سخت کار کنیم، تلاش کنیم که بر آنها فائق آییم. به خصوص باید از فعالیت فرایند شکل گیری امیال در درون خود کم کنیم. به جای این که برای برآوردن امیالی که در سر داریم تلاش کنیم، باید برای جلوگیری از شکل گیری بعضی امیال و حذف بسیاری از آن هایی که شکل گرفته اند، تلاش کنیم. و به جای این که خواستار چیزهای جدید شویم، باید تلاش کنیم تا آنچه را هم اینک در اختیار داریم، دوست بداریم.

v     

 

یک شیوه عالی برای اجتناب از عصبانیت این است که خود را چون شخصیتی در نمایشنامه ای پوچ گرا در نظر آوریم: قرار نیست اموز معنایی داشته باشند، قرار نیست افراد باکفایت باشند و اگر عدالت و درستی برقرار می شود، تصادفی است. به جای اینکه به خود اجازه دهم از رویدادهای نامطلوب خشمگین شوم، خود را قانع می کنم که به آن ها بخندم. من در حقیقت سعی می کنم به اوضاع و احوالی فکر کنم که نمایشنامه نویس پوچ گرای فرضی می تواند آن را از این هم بیهوده تر ترسیم کند.



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها