من معتقدم مهم ترین عامل ایجاد ناراحتی های عصبی؛ عوامل تربیتی، فرهنگی و اجتماعی است. فروید برای مسائلی از قبیل میل خود آزاری، احتیاج عصبی به محبت، احساس گناه و بسیاری مسائل دیگر قائل به علل بیولوژیک است؛ ولی من تمام این مشکلات را وابسته و مرتبط با یک مسئله کلی دیگر، یعنی "اضطراب اساسی" می دانم؛ و در ایجاد اضطراب اساسی نیز عوامل تربیتی و فرهنگی را مؤثر می دانم، نه عوامل بیولوژیک را. اگر ما نظریات بیولوژیک فروید را متعصبانه و دربست بپذیریم، نه تنها علم روانشناسی و روانکاوی، بلکه اساسا انسان را دریک بن بست مأیوسانه قرار داده ایم.

  •  

یکی از مهم ترین علائم عصبیت این است که همه چیز از درون بر شخص دیکته و تحمیل می گردد؛ مثل اینکه عده ای دیکتاتور جبار درونی قدرت هرگونه سنجش، تمیز و تصمیم آزادانه را از او سلب می نمایند و به او حکم می کنند که همیشه رفتار و عکس العمل هایش باید چنین یا چنان باشد. علامت دیگر عصبیت این است که به علت ترمزها، اشکالات و موانع درونی، شخص نمی تواند از امکانات و استعدادهای واقعی خود به نحو مطلوبی استفاده کند و آن ها را به کار اندازد.
انعطاف ناپذیری یا اجباری بودن رفتار و عکس العمل ها، و عدم استفاده از امکانات واقعی دو علامت و نمود خارجی در تمام انواع "عصبیت ها" ست. یک علامت درونی هم که من آن را بمنزله موتور محرک عصبیت می دانم، اضطراب و تدابیری است که شخص برای دفاع خود در مقابل اضطراب به کار می برد.

  •  

در همه ما ممکن است مقدار زیادی اضطراب نهفته باشد، بی آنکه خودمان نسبت به آن آگاه باشیم. این مطلب نه تنها در مورد اضطراب، بلکه در مورد بسیاری دیگر از احساسات، تمایلات، احتیاجات و محرک های روانی نیز صادق است.
نه تنها در همه ما مقدار زیادی اضطراب نهفته است و خودمان از آن بی خبریم، بلکه تمام رفتار، عکس العمل ها، احتیاجات روانی، تلاش ها و بطور کلی مجموعه زندگیمان تحت تأثیر همین اضطراب پنهان و عمیق است، و خودمان این مطلب را حس نمی کنیم. شخص عصبی حداکثر تلاش را به کار می برد تا نسبت به اضطراب درونی خود نا آگاه بماند، یا از آن فرار کند. تا آنجا که من می دانم در اجتماعات امروز چهار طریق برای این کار وجود دارد: منطق تراشی، انکار، تخدیر و اجتناب.

  •  

به عنوان یک قاعده کلی باید توجه داشت که هر وقت شخصی می کوشد تا رفتار و حالت های غیر منطقی خود را موجه جلوه دهد، یا اصولا با سماجت و اصرار از موضوعی دفاع می کند، محققأ آن حالت با آن موضوع بر ایش یک نقش دفاعی بسیار مهم بر عهده دارد.

  •  

تاکتیک اجتناب منجر به بروز مقداری مسائل و عوارض فرعی می گردد که مهم ترین آن ها "ترمز"های روحی است. شخص عصبی از ترس اینکه مبادا مواجه با اضطراب گردد مجبور است از اقدام به بسیاری کارهای اضطراب انگیز اجتناب ورزد، و همین جریان باعث می شود که شخصیتش در کلیه زمینه ها یک کیفیت محدود و بسته پیدا کند.
تاکتیک اجتناب خود بخود باعث می شود که شخص بر مقدار زیادی از رفتار، احساسات، انکار، تمایلات، احتیاجات و حتی امکانات درونی خود "ترمز" بگذارد و از تجلی آن ها جلوگیری کند. نتیجه این امر آن است که زندگی اش چه از لحاظ مادی و چه از نظر معنوی یک کیفیت فقیرانه ، محدود و بی رونق پیدا خواهد کرد.

  •  

محرک اضطراب عصبی و عوارض حاصل از آن، عناد و نفرت است که در وجود انسان تشکیل یک نیروی عظیم آزار دهنده و مخرب را می دهد. چون شخص نمی تواند وجود این نیروی مخرب و آزار دهنده را در خود تحمل کند، می کوشد تا به طریقی آن را به خارج از خود منتقل نماید، حال آنکه در ساختمان عصبیت خصوصیات و کیفیات دیگری نیز وجود دارد که مغایر ابراز نفرت است؛ و همین کیفیات مغایر نفرت است که شخص را مواجه با تضاد و نتیجتا گرفتار اضطراب می نماید. یعنی شخص عصبی از یک طرف احتیاج شدید دارد به اینکه نفرت متراکم در وجود خود را بروز دهد، ولی از طرف دیگر به علت وجود احتیاجات و کیفیات مغایر با آن، انجام چنین کاری برایش بسیار مشکل است.

  •  

فرافکنی خشم و نفرت، علاوه بر نقش منتقل نمودن حالات مخرب از درون شخص به خارج، یک نقش توجیهی نیز بر عهده دارد: معنای فرافکنی این است که انسان تصور می کند دیگران نسبت به او خشم و نفرت دارند، نه او نسبت به آن ها؛ دیگران قصد استثمار او را دارند، دیگران قصد تحقیر، تحمیق و سوء استفاده از او را دارند؛ نه او. در این صورت، او هم کاملا به خودش حق می دهد که نظیر همین احساسات را نسبت به آن ها داشته باشد، بی آنکه احساس گناه یا هیچ احساس نامطلوب دیگری پیدا کند.

  •  

به نظر من وقتی شخص برای ء تمایلات خویش اعم از تمایلات شهوی یا غیر شهوی خود را مواجه با مانعی می بیند ابتدا دچار احساس خصومت و خشم و نفرت می گردد و بعد احساسات خود را سرکوب می نماید؛ و این احساسات سرکوب شده است که منجر به ایجاد اضطراب می گردد، نه نفس برخورد یا ممانعت از ی آن تمایلات.
به عنوان یک قاعده کلی من هرجا اضطراب را به هر صورت و شکلی که ببینم، اولین سؤالی که برایم مطرح می شود این است که: اولا چه نقطه حساس و آسیب پذیری در شخص صدمه و آسیب دیده است که منجر به ایجاد خشم و نفرت در او گردیده؟ ثانیا چه عوامل و شرایطی باعث شده است که آن شخص نفرت خود را سرکوب و پنهان نماید؟

  •  

شخص عصبی باطنا احساس ضعف، ناتوانی، تزل و ترس شدیدی می کند. مدام نگران است که مردم آزاردهنده دنیا این موجود ضعیف و ناتوان را مورد حمله و آزار قرار دهند؛ بنابراین سعی می کند مقداری قدرت های اجتماعی به دست آورد تا آن را پوششی برای پنهان ساختن ضعف های درونی خود قرار دهد. چیزهایی که به نظر او و به نظر اجتماع نشانه قدرت می رسد عبارتند از ثروت، شهرت، موفقیت، پرستیژ، شخصیت پر زرق و برق، منصب و حتی علم و دانش. در این تاکتیک دفاعی نیز شعار شخص عصبی این است که: اگر من قدرت داشته باشم، هیچ کس نمی تواند آزارم دهد.

  •  

خود شخص عصبی متوجه نیست که احتیاج شدید او به محبت دیگران بخاطر تسکین اضطراب است. او نمی داند که وجودش پر از اضطراب است، و اضطراب یک حالت کلافگی، یک حالت آتش گرفتگی و بی قراری به او داده است و محبت حکم آبی را دارد که باید بر این آتش ریخته شود. او همین قدر می داند که شیفته و عاشق بی قرار فرد یا افراد به خصوصی است، ولی علت واقعی این شیفتگی و عطش بر او معلوم نیست. خود او سعی دارد این حالت عطش و شیفتگی را به حساب پر شور بودن عشق واقعی و شدت علاقه بگذارد؛ غافل از آنکه آنچه را او عشق واقعی می پندارد در حقیقت سپاس ملتمسانه تشنه ای است که قطره ای محبت به او داده شده است یا امید دریافت آن را دارد.

  •  

اولین و مهم ترین علامت احتیاج عصبی به محبت، کیفیت اجباری و اضطراری بودن آن است. انسانی که تحت فشار اضطراب قرار دارد و اضطراب حاکم بر اوست، در هیچ یک از زمینه های وجودی خود آزادی، اختیار و انعطاف پذیری ندارد، بلکه یک انسان به تمام معنا اسیر، مقید و مجبور است. یک انسان سالم می گوید: "من محبت شما را دوست دارم و از آن لذت می برم." ولی یک شخص عصبی می گوید: "من به محبت شما احتیاج حیاتی دارم و مجبورم به هر قیمتی شده آن را به دست آورم. ولو اینکه از آن لذتی هم نبرم." اولی مثل کسی است که میل و اشتهای عادی به غذا خوردن دارد، ولی دومی مثل آدم قحطی زده ای است که از فرط گرسنگی دارد می میرد.

  •  

می توان گفت مسئله "کم رویی" نتیجه ترس از رد شدن احتمالی است یا به عبارت دیگر نوعی تاکتیک دفاعی است که شخص را از احتمال رد شدن و رنج و حساسیت ناشی از آن در امان نگه می دارد. احساس ناخواستنی بودن نیز کم و بیش چنین ماهیتی دارد؛ مثل اینکه شخص مهر طلب به طور ناآگاه به خودش می گوید: "مردم به هر حال مرا از محبت خود محروم خواهند ساخت، پس بگذار خود را غیر دوست داشتنی فرض کنم تا ضرورت درخواست محبت از آن ها باقی نماند و بی جهت خود را در معرض خطر رد شدن قرار ندهم." و به این طریق می بینیم که ترس از رد شدن به صورت یکی از موانع اساسی جلب محبت در می آید.

  •  

شخص ابتدا برای تسکین اضطراب اولیه خود متوسل به تاکتیک جلب محبت می شود، ولی ترس از رد شدن، مانع وی در تحصیل محبت می گردد. نتیجتا، شکست در تحصیل محبت، نفرت قبلی او را تشدید می نماید؛ اما از ترس اینکه مبادا دیگران به نفرت او پی برند و امید او را به کلی قطع کنند، نفرت خود را سرکوب و پنهان می نماید. نفرت سرکوب شده منجر به تشدید اضطراب می گردد، و برای تسکین اضطراب ضرورت توسل به تاکتیک های دفاعی- یعنی مهرطلبی و نظایر آن بیش از پیش شدت می یابد و تمام جریانات از نو تکرار می شوند.

  •  

شخص عصبی برای جلب محبت به چهار تاکتیک اساسی متوسل می گردد: اول، تاکتیکی است که می توان آن را نوعی "رشوه دادن" نامید؛ دوم، جلب احساس ترحم از طریق بیچاره نمایی و مستحق جلوه دادن خویش است؛ سوم، توسل به "عدل و انصاف" است؛ چهارم، توسل به "تهدید".
در مواردی که شخص عصبی از تاکتیک رشوه دادن استفاده می کند، در واقع حرفش این است: "من که این همه تو را دوست دارم، توهم در عوض باید مرا دوست بداری و همه چیزت را فدای دوستی من کنی ." این تاکتیک را زن ها بیشتر از مردها به کار می گیرند.

  •  

اگر خوب توجه کنیم می بینیم علت بسیاری از اختلافات و ناسازگاری های انسان ها همین توقعات زیادی ناشی از عدم "بالانس" دفتر حسابداری ذهنی است؛ یعنی ناشی از زیادی نوشتن طلب ها و کم نوشتن بدهی است. بعضی افراد عصبی را می بینیم که برخلاف آنچه گفتیم، انتظاراتشان از دنیا و مردم خیلی کمتر از آن چیزی است که حتما باید باشد. از استثمار شدن، از تحمیق شدن و از اینکه چیزی را بر آن ها تحمیل کنند بسیار می ترسند و از تصور این امر رنج می کشند.
ضمنا یکی دیگر از خصوصیاتشان این است که همیشه دیگران را با خود قیاس می کنند؛ یعنی ترس ها و حساسیت های خود را به دیگران منعکس می کند و در این صورت به نظرشان می رسد که دیگران هم مثل خود آن ها نسبت به استثمار شدن یا تحمیق شدن عینا ترس و حساسیت خود آن ها را دارند.

  •  

کسب قدرت، پرستیژ وثروت نه تنها وسیله ای است برای تسکین اضطراب و برای تسکین احساس بی ارزشی و ناتوانی، بلکه از طریق آن ها شخص می تواند مقدار زیادی از خشم و نفرت متراکم خود را نیز به بیرون منتقل نماید. در تاکتیک قدرت طلبی شخص عصبی خشم و نفرت خود را از طریق غلبه و تسلط بر دیگران ء می کند. در تاکتیک پرستیژ طلبی نفرت از طریق تحقیر دیگران ء می شود. در عطش تملک و ثروت طلبی نیز به صورت میل محروم کردن دیگران در می آید.

  •  

اشخاصی که میل بی ارزش ساختن دیگران در آن ها شدید است هرگز نمی توانند نظر مثبت و دقیقی نسبت به یک فرد، یک نظریه و به طور کلی نسبت به هیچ موضوعی داشته باشند؛ قادر نخواهند بود در هیچ زمینه ای تصمیم قاطعی بگیرند یا مصممانه از خود و نظریات خود دفاع کنند؛ کوچک ترین اشاره خلاف نظر یا تصمیمشان کافی است تا نظر آن ها را بکلی عوض کند. و باید توجه داشت که نظر آن ها بیشتر در جهت منفی و بی ارزش ساختن افراد و موضوعات تغییر می کند. علتش هم این است که زمینه روحی آن ها بیشتر آماده بی ارزش ساختن است تا ارزش نهادن.

  •  

زنی که باطنا میل تحقیر و شکست دادن مرد را دارد و در ظاهر ستایشگر مرد است و از او یک قهرمان ایده آلی می سازد، بخاطر موفقیت فعلی یا آتی مردی به او علاقه مند می شود و با او ازدواج می کند. از آنجا که بحکم سنت، زن خود را شریک موفقیت مرد می داند، زن از موفقیت شوهر لذت می برد و او را فوق العاده تحسین می کند، ولی باطنا میل شدیدی به شکست دادن او هم دارد.
برای اینکه بتواند از لذت نیابتی موفقیت بهره مند شود، شوهر را مدام به طرف کسب موفقیت هر چه بیشتر می راند. در عین حال می خواهد با این کار او را آنقدر در جهت موفقیت پیش ببرد تا در جایی متوقف شود و شکست بخورد؛ تا به این طریق بتواند میل باطنی دیگرش، یعنی میل شکست دادن مرد راهم ء نماید.

  •  

یکی دیگر از نتایج ترس از مبارزه و شکست این است که شخص از اقدام به هر کاری که مستم ریسک، بی پروایی و بی احتیاطی باشد اجتناب می ورزد. واضح است که در این صورت شخصیت و زندگی او بسیار محدود، کم تحرک و بی رونق می گردد. او نه تنها از شکست احتمالی به شدت هراس دارد، بلکه از موفقیت هم شدیدا می ترسد. بسیاری از افراد عصبی چنان از تحریک خشم و نفرت دیگران دچار اضطراب می شوند که از هر گونه موفقیت، ولو اینکه خیلی هم سهل الحصول باشد، خود را دور نگه می دارند. این ها فکر می کنند که موفقیت آن ها موجب تحریک حسادت و خشم دیگران و نتیجتا از دست دادن محبتشان می گردد.

  •  

یکی از راه های شناخت زمینه روحی بیمار و پی بردن به اینکه تمایلات جاه طلبانه او در چه زمینه ای است، این است که ببینیم او چه خصوصیاتی را در خود حقیر و بی ارزش می بیند؛ زیرا صفات و خصوصیاتی که وی خود را در زمینه آن ها حقیر و بی ارزش تصور می کند یا اساسا برای آن ها اعتبار و ارزشی قائل نیست، درست همان صفات و خصوصیاتی است که وی باطن تشنه آن هاست و آن ها را دلیل تفوق و بزرگی می داند؛ مثلا شخصی که خود را از نظر فضل و دانش کمتر از آنچه هست تصور می کند و در این زمینه احساس خود کم بینی دارد، باطنا برای فضل ودانش ارزش فوق العاده ای قائل است و آن را از وسائل و ابزار برتری به حساب می آورد.

  •  

اغلب مشاهده می شود شخص عصبی داوطلبانه از حوادث ناگوار استقبال می کند. اگر در موقعیت نامطلوبی قرار گیرد، فرض اگر تصادف کند و صدمه ای ببیند، باطنا احساس خرسندی روحی می کند و حتی بسیاری از حالات عصبی اش موقتأ تسکین می یابد. گاهی دانسته یا بطور ناخودآگاه اوضاع و احوالی پیش می آورد تا دچار مصائبی گردد. این جریانات حکایت از آن می کند که وی باطنا و عمیقا گرفتار احساس گناه شدیدی است و برای اینکه مقداری از بار این احساس را سبک کند ندانسته می کوشد تا خود را دچار صدماتی گرداند و در حقیقت خود را تنبیه نماید.

  •  

احساس گناه و ملامت خود در عین آنکه معلول و نتیجه ترس از "رد شدن" هستند به دو طریق موجب کاهش ترس شخص در مقابل رد شدن نیز می گردند: شخص عصبی برای اینکه مورد "رد" و محکومیت دیگران قرار نگیرد، می آید پیش دستی می کند و خودش خود را ملامت می کند؛ پیش خود نا آگاهانه این طور استدلال می کند: "اگر قرار باشد دیگران مرا محکوم و رد کنند، خودم این کار را بکنم بهتر است؛ انسان اگر به وسیله خودش محکوم شود دچار اضطراب کمتری می گردد تا به وسیله دیگران." طریق دوم هم به این صورت است که "ملامت خود" انگار حکم پرده و پوششی را پیدا می کند که روی ضعف ها و نقص های واقعی را می پوشاند، آن ها را محو می کند و از رؤیت می اندازد.

  •  

به نظر من "ترس از رد شدن" علت احساس گناه است، نه معلول آن. در ضمن روانکاوی من دیده ام که بسیاری از افراد عصبی ظاهرا بخاطر احساس گناه جرأت نمی کنند درباره بعضی از حالات و احساسات شرم آور خود با من صحبت کنند؛ مثلا بعضی ها نفرت شدیدی نسبت به بستگان نزدیک خود دارند، بعضی ها انواع انحرافات جنسی دارند، بعضی ها آرزوی حتی مرگ دوستان و بستگان خود را دارند و نظایر این ها. این افراد خودشان تصور می کنند به خاطر این قبیل احساسات احساس گناه می کنند، ولی حقیقت امر این است که این ها از داشتن آن گونه احساسات، بیش از احساس گناه، احساس ترس دارند. ترس از اینکه ممکن است دیگران به کنه نیات و احساسات زشت آن ها پی برند، و در این صورت طرد و ردشان کنند.

  •  

شخص عصبی در دو دنیای متفاوت زندگی می کند: یکی دنیای نمایشی و پر زرق و برقی که به دیگران و به خودش نشان می دهد، دیگری دنیای محرمانه ای که از تمایلات، افکار، احتیاجات و احساسات سرکوب شده و پنهان تشکیل یافته است و بر خلاف دنیای نمایشی وی یک کیفیت نامطلوب، حقیرانه و شرم آور دارد. تمام ترس او بخاطر این است که هر آن ممکن است پرده از روی چهره با دنیای نمایشی او کنار برود و آن سوی چهره اش که با چهره نمایشی وی فاصله و فرق زیادی دارد، نمایان گردد.
اگرچه شخص عصبی از این نمایشگری و دو گونه زیستن بسیار رنج و عذاب می کشد، ولی به علت ترس از مواجه شدن با اضطراب به هیچ وجه حاضر نیست دست از آن بکشد. او مجبور است با تمام وجود به ماسک های خود بچسبد، زیرا این ماسک ها حکم یک حصار و سنگر دفاعی را دارند که وی از شر اضطراب خود را در پناه آن قرار داده است.

  •  

یکی از دلائلی که شخص عصبی از شناختن خود هراس دارد و سعی می کند با مسائل خود ناآشنا بماند این است که فکر می کند بعد از آشنا شدن با مسائل خود و به طور کلی بعد از شناخت ساختمان روحی خود مجبور است تغییراتی در آن ایجاد نماید، حال آنکه به علت احساس ناتوانی و احساس اسارت در پنجه عوامل ناشناخته، حتی تصور چنین تغییری برای او فوق العاده ثقیل و اضطراب انگیز است. نقشی که ملامت خود در این زمینه ایفاء می کند این است که شخص فکر می کند با ملامت خود کار تمام است و دیگر ضرورتی برای ایجاد تغییر باقی نمی ماند؛ در حقیقت شخص عصبی ملامت خود را به حساب تغییر خود می گذارد و خیال خودش را راحت می کند.

  •  

کسب لذت به وسیله غرق خویش در رنج و بدبختی تجلی یکی از اساسی ترین احتیاجات انسان است. انسان همیشه سعی می کرده است با تسلیم و تفویض خویش به یک قدرت برتر از خود و با مستحیل ساختن فردیت خود در یک پدیده بزرگتر وجود پر از رنج خود را فراموش کند. در هر فرهنگی و اجتماعی افراد به طرق مختلف سعی می کنند از خود بیخود گردند و به یک حالت سبک روحی و نشئه ناشی از بیخودی دست یابند.
درست است که یک انسان سالم وغیر عصبی مسائل و گرفتاری های شخص عصبی را ندارد، ولی در هر حال انسان یک موجود ناتوان است، یک موجود تنها و متمایز از دیگران است؛ برای او هم پیری، بیماری و بالاخره شبح خوفناک مرگ و نیستی وجود دارد؛ جهل و فقر و گرسنگی وجود دارد و خلاصه محدودیت های چاره ناپذیری وجود دارد. یک راه حل طبیعی برای رهایی از تمام این مسائل تفویض است.

  •  

بسیاری افراد وقتی بعضی تضادها، حالات و کیفیات ناهنجار را در خود حس می کنند از خود می پرسند: "آیا من یک فرد عصبی هستم یا نه؟" به نظر من دقیق ترین و بهترین ضابطه برای تشخیص این امر آن است که ببینیم آیا شخص در برخورد با تضادها و سایر مسائل روحی خود احساس ناتوانی و درماندگی می نماید و از آن ها فرار می کند، یا برعکس، با صراحت و شجاعت با آن ها مواجه می گردد و برای رفعشان دست به یک اقدام مفید و مؤثر می زند.

  •  

جلب محبت احساس تنهایی انسان را تسکین می دهد، از احساس بی ارزشی او نسبت به خودش می کاهد و نوعی اعتماد به نفس بدلی به او می دهد؛احساس ترس او را در یک دنیای پر از رقابت و نفرت کاهش می دهد و باعث می شود کمتر خود را در معرض تهدید ببیند. بدلیل این نقش هاست که عشق در فرهنگ زمانه ما چنین ارزش حیاتی مسحور کننده ای پیدا کرده است؛ به این دلائل است که افراد عشق را نیز مانند موفقیت کلید حل تمام مسائل خود تصور می کنند و مدام به دنبال سراب عشق می گردند.
لازم به تذکر است که عشق خیال و سراب نیست، اما عشقی که انسان های زمانه ما در جستجوی آن هستند چیزی جز یک نیاز عصبی نیست. به عبارت دیگر عشق و محبت لفاف و پوشش موجه و خوش نمایی است که افراد نیازهای روانی خود را در پناه آن ء می نمایند. و به علت چنین ضرورت مبرم روانی است که عشق به صورت یک ارزش اجتماعی مسحور کننده در آمده است.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها